وانشان

وانشان

Monday 15 August 2011

غم آخر (متن کامل )

      این بار هم که به وانشان رفتم با کمال تاسف همان روز اول با مجلس ختم یکی دیگر از هم ولایتی ها روبروشدم . این یکی هم جوانی بود رعنا و تحصیل کرده که در سن سی و چند سالگی بر اثر سکته قلبی در تهران بدرود حیات گفته بود . امسال عید چون تعداد درگذشتگان زیاد بوده عده ای مراسم اولین عید را بطور دستجمعی در مسجد محل برگزار کردند . هر سال رکورد مرگ و میر سال قبل شکسته میشود و سن در گذشتگان هم پایین تر و پایین تر می آید . عجبا که در این مورد هیچکس سئوال نمیکند که چرا !؟

    غم انگیزترین و حزن آورترین لحظات زندگی ما انسانها زمانی است که با فاجعه از دست دادن یکی از عزیزانمان روبرو میشویم و در کمال بیچارگی مجبور میشویم فقدان یاری دیرین ،سرپرستی عاشق ،خویشاوندی دلسوز ،دوستی با محبت ، همکاری صمیمی ، آشنایی فرهیخته ، و انسانی والا را قبول کنیم .

    من هم سالها پیش بود که در سوک وفات پدر و مادرم نشستم و از آنجا که آنان در تربیت من و آنچه خودشان با سواد کردن من مینامیدند هیچ کوتاهی نکردند و با کمترین امکانات با زحمات شبانه روزی ازهرچه در توان داشتند برای فرزندانشان دریغ نکردند ، عقیده دارم که آنان بر عهده من وظایفی نهادند که من هم باید در مورد دیگران چنین کنم . البته فکر نمیکنم من بتوانم موفق به ایجاد آن درجه از تغییر در زندگی و طرزتفکر که آنان در من نسبت به زمان خودشان موجب شدند در زندگی و طرز تفکر فرزندانم بشوم . اگر چه امروزه با پیشرفتهای تکنولوژیک فوق العاده ، آموزش و پرورش بسیار سهل تر شده است ولی ایجاد تغییرات مثبت در این دوره انفجار اطلاعاتی احتیاج به هماهنگی بسیار دقیق بسیاری از عوامل موثر دارد . و بستگی زیاد دارد به طرز نگاه ما به زندگی . پدران ما میخواستند فرزندانشان را از آن وضعیت نجات دهند تا تغییرات اساسی در زندگیشان ایجاد شود ولی به نظر میرسد که ما به تغییرات بوجود آمده در زندگیمان اکتفا کرده ایم و خود را در دایره این تغییرات محدود نموده ایم . ولی وظیفه ما هم حکم میکند که به فکر ایجاد زمینه تغییرات اساسی مثبت در زندگی آینده خود و دیگران باشیم . و هدف خود را معطوف به مسیر وصال بهشتی که به خود وعده داده ایم بنماییم .

    آخرین مطلبی که به تاثیر از وجود پدر و مادرم در ذهن من جای گرفت مربوط میشود به سخنی که در مجلس ختم آنان از شرکت کنندگان در آن مراسم می شنیدم . و آن این بود : " غم آخرتان باشد . " از آنروز تاکنون همیشه به این فکر بوده ام که آیا میشود این دعای مردم که همیشه در زمان فوت افراد همراه با عرض تسلیت بر زبان مردم جاری میشود بر آورده شود و روزی بیاید که مردم دیگر غم نبینند ؟؟ و این سوال مرا بر آن داشت تا در اینخصوص مطالبی را ارائه دهم تا آثارش بتواند بخشی از دین من به پدر و مادرم را ادا کند . امید که خوانندگان هم در اینخصوص به من کمک کنند و با ارائه نظراتشان به اصلاح و تکمیل آن بپردازند .

 

     این روزها این دعای " غم آخرتان باشد " زیاد تکرار میشود . چرا که بسیار طبیعی شده است که هر از چند گاه اطلاعیه ای ، تلفنی ، و یا آشنایی خبر ناگوار وفات دوستی، آشنایی، و یا خویشاوندی را به ما برساند . چنین خبری معمولا از بدترین خبرهایی ست که ممکن است دریافت کنیم . و بستگی به نوع فوت میتواند دارای درجات تاثر مختلف باشد . پیری یا جوانی متوفی، دوری و نزدیکی فاصله خویشاوندی و آشنایی، و چگونگی فوت از جمله عوامل موثر در شدت تاثر ماست . گاهی جوانی بر اثر بیماری خاصی و یا اتفاق ناگواری از دست میرود و خانواده ای را غرق در ماتم می کند . گاهی پدر و یا مادر جوانی بر اثر بیماری و یا حادثه از دنیا میرود و فرزندانی در نیمه راه زندگی بدون سرپرست در غم فقدان پدر یا مادر فرو میروند . و گاهی هم سالخورده ای زندگی را بدرود می گوید و اطرافیان خود را در غم فقدان خود می گذارد و عمری از تجربه های ارزشمند را به خاک میبرد . همه این موارد برای ما دردناک است و برای مدتی طولانی ما را گرفتار غم و مسائل پیرامونی آن می نماید .

    این وضعیت در حال حاضر بسیار غم آور میباشد ، و اگر قرار باشد صاحب عزا دیگر غم نبینند  یکی از حالات زیر باید اتفاق بیافتد :

      یک حالت اینست که خود صاحب عزا قبل از شنیدن خبر مرگ دیگری بمیرد و فرصت به دل گرفتن غم دیگران را نیابد . که البته این حالت مورد نظر دعا کنندگان نیست . حالت دوم اینست که دیگر کسی از دنیا نرود و هیچکس غم از دست دادن عزیزی را تجربه نکند . و حالت سوم آنست که نگاه ما و برخورد ما با مرگ بعنوان یک امر طبیعی چنان تغییر کند که کسی با مواجهه با مرگ نزدیکان خود ناراحت نشود و غم به دل نگیرد ، که این حالت هم لااقل در بسیاری از موارد غیر ممکن بنظر میرسد.  

    آنچه میتواند مطلوب همگان باشد حالت دوم است . یعنی شرایطی ایجاد شود که به مرگ خاتمه داده شود و همه مردم زندگی جاودانه پیدا کنند . اینهم در شرایط فعلی بسیار بعید به نظر میرسد و بعضی آنرا غیرممکن و بعضی آنرا غیر دلخواه و کسانی هم آنرا امری غیر طبیعی و مخالف با طبیعت خلقت می پندارند . از نظر بعضیها هم امریست ممکن و در حیطه توانایی انسان برای نیل به زندگی جاودانه .  

       اینکه خود شخص غم دیده قبل از فوت دیگری از دنیا برود مورد درخواست دعا کننده نیست لذا ربطی به این دعا پیدا نمیکند . لیکن موردیست که میتوان در باره آن بحث کرد . چرا که اگر شخص در دنیا حضور نداشته باشد زمینه ای هم برای اینکه غم دیگران را بخورد و یا دیگران غم او را بخورند وجود نخواهد داشت . توجه به این موضوع این سؤال را پیش می آورد که آیا اصولا به دنیا آمدن و به دنیا آوردن مزایایی همراه دارد یا نه ؟ و چه نوع زندگی ارزش زیستن دارد ؟

    هفته پیش زمانی که اولین درس یکی از کلاسهای سال جدید را شروع کردم ، در مقدمه درسی که موضوع آن " زندگی کن و بگذار زندگی کنند " بود چند سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود که اولینش این بود : " سه سؤال خود از خدا را بیان کنید . "  زمانی که نظر آنان را به این سؤال جلب کردم اولین دانشجو با لحنی طلبکارانه سؤالش را اینچنین مطرح کرد : " چرا من را بدنیا آوردی ؟ " بلافاصله دومین دانشجو با لحنی که بخواهد سوال او را تصحیح کند گفت : " چرا من را در ایران بدنیا آوردی ؟ " زمانی که از سایر دانشجویان منطقی بودن این سؤال را پرسیدم کسی مخالفت نکرد و همه موافق بودند که این یک سؤال عادلانه است و هر کس حق دارد این سؤال را از به دنیا آورنده خود داشته باشد . چند سال قبل هم شنیده بودم که جوانی یا جوانانی به پدر و مادر خود معترض بودند که شما که نمیتوانید آنچه ما نیاز داریم فراهم کنید چرا ما را به دنیا آوردید ؟!

    وجود اینگونه ذهنیات در افراد نشان میدهد که صِرف به دنیا آمدن و داشتن امکان زنده ماندن در دنیا امتیاز خاصی نیست که همه مشتاق آن باشند . و زندگی در دنیا باید دارای شرایطی باشد تا مطلوب زندگان قرار گیرد . در گفته های بزرگان هم بارها شنیده ایم که " مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت ." البته عزت و ذلت معانی خاص خود را دارند که باید درست تفسیر شوند . ولی زمانی که کسی به دنیا آورده شد و رشد کرد دیگر خود او ست که باید در مورد زندگی خود تصمیم بگیرد درعین اینکه کسی هم حق ندارد موجب مرگ خودش بشود چرا که این دیگر فقط مربوط به خودش نیست و روی دیگران هم آثاری دارد که نمیتوان انکار کرد .

   پس زندگی زمانی ارزش دارد که شرایط مورد رضایت افراد در آن فراهم باشد و میتوان بطور خلاصه گفت که اگر زندگی توام با شادی باشد مطلوب است و هرچه موجب از بین رفتن شادی گردد به زندگی لطمه میزند . شادی نیز دارای درجات مختلف است و شاید بالاترین درجه شادی را آن بدانیم که مردم تصور آنرا در زندگی در بهشت در ذهن خود دارند . یعنی یک زندگی کامل که هیچ نقصی در آن نیست و همه در کمال شادی و عزت از آن لذت میبرند . البته داشتن یک زندگی بی نقص و کامل مستلزم داشتن شرایط کامل است و در آنصورت همه مردم هم باید کامل و بی نقص باشند و هیچگونه اشتباهی از آنان سر نزند . حال باید دید ما انسانها که هر روز چند اشتباه مرتکب میشویم میتوانیم در بهشت زندگی کنیم ؟ اگر حتی یکنفر فقط یک اشتباه هم مرتکب شود دیگر آن محل نمیتواند بهشت باشد . همانطور که در داستان آدم و حوا داریم که آنان فقط بخاطر یک اشتباه از بهشت اخراج شد . پس اگر محلی بنام بهشت هم برای ما آماده کرده باشند در حال حاضر هیچیک از ما نمیتوانیم در آن زندگی کنیم تا زمانی که شرایط آنرا پیدا کنیم . یعنی آنقدر رشد کنیم که دیگر اشتباه نکنیم . رسیدن به این مرحله مستلزم یاد گرفتن کامل حقایق زندگی است که بسیاری از آنها هنوز کشف نشده اند و این شاید اولین وظیفه همه مردم خصوصا صاحبان دانش و اندیشه است که زندگی را در این مسیر سوق دهند ، یعنی کشف آنچه به زندگی مربوط میشود . شاید اگر چنین کنیم در نهایت بتوانیم شرایطی مانند بهشت را برای خود فراهم بیاوریم و در آن شرایط شاید یاد گرفته باشیم که خود را برای همیشه زنده نگهداریم و دیگر کسی غم از دست دادن کسی را نداشته باشد . 

       در همین حال که در جستجوی راهی برای پایان دادن به غم ناشی از درگذشت دیگران قلم میزنیم خبرهایی که از جامعه کوچک ما وانشانیها میرسد ناشی از بالا رفتن میزان مرگ و میر است . سال گذشته میانگین ماهانه فوت در جامعه وانشانیها تقریبا 5/2 نفر در ماه بود درحالیکه اکنون که یکماه و 5 روز از سال جدید میگذرد خبر درگذشت 5 نفر گزارش شده است که نشان از دو برابر شدن این میزان است . شاید این هشداری باشد که از خود سوال کنیم چرا در زمانی که برای بسیاری از امراض درمان پیدا شده است جامعه ما مسیری وارونه می پیماید ؟!

    با این اشاره برمیگردم به اصل موضوع که چه باید کرد که به غم آخر برسیم . عرض کردم که یکی از حالاتی که میتواند موجب پایان احساس غم در زمان از دست دادن عزیزانمان شود اینست که مرگ را بعنوان یک امر طبیعی قبول کنیم و پذیرای آن باشیم و با علم به اینکه گریه و زاری و به دل گرفتن غصه نمیتواند موجب پر شدن خلا متوفی گردد به راحتی با آن کنار بیاییم . و شاید هم سازمانی تشکیل شود تا گرفتاریهای مربوط به کفن و دفن و خاک سپاری مردگان را بعهده بگیرد و به بسیاری از تشریفات موجود هم خاتمه داده شود ! 

   این موضوع که مرگ واقعه ای طبیعی است ناشی از برداشتهای خاص و بدون مطالعه از یک سری باورهای گذشته و متون مذهبی ادیان مختلف است که جا دارد با نگاهی جدید مورد بررسی مجدد قرار گیرند . مثلا شعار اصلی ما مسلمانان در هنگام فوت افراد اینست که از قرآن نقل قول میکنیم : " انا للله و انا الیه راجعون . " و بر داشت ما هم از این آیه اینست که ما از خداییم و به سوی خدا میرویم . حال جای سوال دارد که اگر منظور از بسوی خدا رفتن مردن است ، مگر خدا در دیار مردگان است که ما همه باید به آنجا برویم ؟! مگر ما عقیده نداریم که خدا همیشه و در هرجا با ماست ؟ پس چرا باید این آیه را اینطور ترجمه کنیم در حالیکه تناقض در برداشت واضح است ؟

    پس اولا باید در برداشتمان از اینکه مرگ موضوعی است حتمی تجدید نظر کنیم و ثانیا مشخص است که از دست دادن نزدیکان مخصوصا در سنین قبل از آنچه پیری مینامیم دارای آثار نا خوشایندیست که نمیتوان بدون تاثر از کنار آن گذشت . بنا براین لازم است برای ارزش قائل شدن به گفته خودمان بصورت دعا ، در فکر یافتن راهی دیگر برای استجاب " غم آخرتان باشد " باشیم . و تنها راهی که باقی میماند اینست که کاری کنیم و طوری زندگی کنیم که زندگی سالم برای همه تداوم پیدا کند و کسی مجبور نباشد غم از دست دادن عزیزانش را تحمل کند .  

       در حالیکه از فرصتهایی که پیش می آید تا چند روزی در وانشان باشم و درسکوت و آرامش اینجا این بحث " غم آخر " را به پایان برسانم امروز هم مواجه شدم با تشییع جنازه آشنایی دیگر که در سن میانسالی بدرود حیات گفته و در میان شیون و زاری همسر و فرزندان نیمه راه و برادران و خواهر و بستگانش در وانشان به خاک سپرده شد . شرح حال خانواده این مرحوم هم ، مانند هر خانواده غم دیده ، در این مقال نمی گنجد ولی ناله های فرزندان کم سن و سالی که پدر خود را از دست داده اند مانند خنجریست که به قلب هر انسان فرو میرود و انسان از خود می پرسد چرا؟؟ چرا باید بچه ها در این سن از نعمت حضور پدر محروم شوند ؟ و همین چراهاست که من را وادار کرد این سلسله مطالب را بنویسم . 

             در این رابطه به این نتیجه رسیدم که تنها راهی که باقی میماند برای رسیدن به " غم آخر " اینست که کاری کنیم و طوری رفتار کنیم که زندگی توام با سلامتی برای همه تداوم پیدا کند و کسی مجبور نباشد غم از دست دادن عزیزانش را تحمل کند . مشکل اصلی هم همین است که  " چگونه رفتار کنیم ؟ "

           بدیهی است که برای پاسخ به این سوال راه درازی در پیش داریم و لازمه اش پیدا کردن پاسخ برای بسیاری از سوالاتی است که پیش خواهد آمد ولی یک مشکل اساسی تر اینست که اغلب در فکر یافتن پاسخ به این سوال نیستیم و یا اصلا این سوال را قابل طرح نمیدانیم !  این برمیگردد به طرز فکر ما در مورد مرگ و زندگی . لذا سعی میکنم نظر خود و آنچه را از دیگران آموخته ام در خصوص آنچه مانع از پرداختن و یافتن پاسخ به چنین سوالات و رهایی از مشکلات مربوطه است بیان کنم .

       طرز فکر ما و نگاه ما به زندگی را میتوان در مراسمی که متعاقب مرگ افراد تشکیل میشود و حرفهایی که در این مراسم به گوش همه میرسد پیدا کرد : اینکه تقدیر چنین است! رسم روزگار است ! خدا خواسته است ! و...و...و....گاهی شاید برای آرامش داغدیده ها می گویند این آزمایش الهی است و خدا میخواهد انسان را آزمایش کند ! آخر چرا باید قدرت خدا را زیر سوال ببریم ؟! آزمایش برای چه ؟ زمانی دست به آزمایش چیزی ویا کسی زده می شود که آزمایش کننده از نتیجه آن خبر نداشته باشد و بخواهد ببیند چه میشود . با آن توصیفی که ما از خدا داریم مگر میشود گفت خدا نمیداند نتیجه آزمایش چه میشود !

      همانطور که قبلا اشاره کردم بسیاری از عقاید ما که مرگ را بسیار طبیعی و غیر قابل تعویق می پنداریم پایه و اساس محکمی ندارد . فقط چون به کرات چنین شنیده ایم و چنین برای ما تفسیر شده است اینچنین می اندیشیم .

      یکی از مواردی که در مورد مرگ صحبت میشود در مراسمی است که پس از فوت هرکس تشکیل می شود و دوستان و آشنایان برای اظهار همدردی و تسلیت در جایی بطور همزمان جمع می شوند و این بسیار نیکو و پسندیده است . ولی باید سعی کرد از اینگونه اجتماعات بهره مناسب برد و از تجربه های همدیگر و علل مرگها درسهای جدید بگیریم . هیچوقت در این مراسم شنیده نشده که سخنران اشاره ای به علت مرگ کرده باشد و مثلا بگوید چرا باید اینهمه مردم در تصادفات گوناگون از بین بروند و راه حلی برای آن ارائه دهد . اغلب سخنرانیها فقط در توجیه مرگ و طبیعی جلوه دادن آنست ! در صورتیکه آنچه ارزش دارد زندگی است نه مرگ . اگر برای بعد از مرگ هم ارزشی قائل شده باشند ، چگونگی آن به نوع زندگی در این جهان مربوط شده است . آیا این صحیح است که همیشه بگوییم سرنوشت چنین بوده است و خدا چنین خواسته است ؟ ! اصلا سرنوشت چیست ؟ تقدیر و قضا و قدر کدامست و چگونه عمل می کنند ؟ آیا عمل ما و روش زندگی ما در این چیزها دخالت دارد یا نه ؟؟

          باید گفت که آنچه تقدیر و قضا و قدر نام گرفته است قوانین طبیعت است که در زمان خلقت هر چیز توسط خالق در نهاد مخلوق گذاشته شده است . مثل اینکه اگر آب را حرارت دهیم در نهایت جوش می آید و بخار می شود . اگر هوا در اطراف ما نباشد که نفس بکشیم خفه میشویم . اگر غذا نخوریم ضعیف و در نهایت می میریم . اگر ریشه گیاه را از زمین خارج کنیم می خشکد . اینها قوانین طبیعت است . حال اگر از هر کس و هر موجود زنده و حتی غیر زنده درست مراقبت شود و احتیاجات طبیعی هر چیز برآورده شود و کسی یا چیزی به آن لطمه نزند ، سالم می ماند . و این طبیعت خلقت است .

           هرگاه عقیده مان را نسبت به مرگ و زندگی تصحیح کردیم باید به این بپردازیم که آیا میتوانیم عمرمان را طولانی تر کنیم ؟ آیا میشود دردها و مشقات زندگی را کم کنیم و دنیا را لذت بخش تر کنیم ؟

        در پاسخ باید گفت بلی عمر انسانها هم مانند هر موجودی دیگر بستگی به همان عواملی دارد که با خلقت با او آفریده شده است و در طبیعت او نهفته است . همان چیزی که اجل میگوییم . اجل یعنی زمان معین ، یعنی پایان مهلت ، نه جلوتر و نه عقب تر . اگر مثلا افتادیم توی دریا و نتوانستیم شنا کنیم و نفس بکشیم فوقش یک و یا دو دقیقه می توانیم دوام بیاوریم . اگر کسی ما را نجات ندهد اجل میرسد . اگر به علتی خون به مغز نرسد ظرف یکی دو دقیقه اجل فرا میرسد .

      گاهی تصور میشود که اجل از اول به ما داده شده است و در جایی نوشته شده است که مثلا فلانکس چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه زندگی می کند و آنوقت اجل میرسد و می میرد ! اگر چنین است چه لزومی دارد زحمت بکشیم و به دنبال آب و غذا و مایحتاج زندگی باشیم ؟! چه لزومی دارد مواظب خود باشیم که مریض نشویم ؟ و اگر مریض شدیم چه لزومی دارد دنبال درمان برویم ؟! مگر نه اینکه اجل معین شده است ؟! ولی اینچنین نیست . اگر اجل هرکس از قبل مشخص شده باشد دیگر زندگی معنی ندارد . اگر اجل به آن معنی باشد که ما نمیتوانیم بر آن تاثیر گذار باشیم پس ما دیگر چه کاره ایم و مسئولیت ما چیست ؟! ولی نه . اینطور نیست . ما بر سرنوشت خود مسلطیم . ما آفریده شده ایم با یک سری معیارها و با یک سری قوانین که بر عالم حکم فرماست . زندگی ما ، آینده ما ، عاقبت ما ، همه بستگی دارد به اینکه چگونه در برابر قوانین حاکم بر عالم رفتار کرده باشیم . زندگی ما متاثر از عوامل مختلف است . زندگی اجداد ما اثرش را بر ما گذاشته است . اینکه پدران و مادران ما چه کردند، چه خوردند، چگونه زندگی کردند ، شاد بودند ، غمگین بودند ، ترسو بودند ، خشمگین بودند ، ظالم بودند ، مهربان بودند ، حلال خوردند ، حرام خوردند ، همه اینها در زندگی ما موثر است . آنچه خود ما انجام میدهیم ، آنچه ما فکر میکنیم ، آنچه بلدیم ، میزان آگاهی و سواد ما نسبت به دنیا و مخلوقات ، اخلاق ما ، نوع تغذیه ما ، نوع کار ما ، آب و هوای محل زندگی ما ، همه اینها بر زندگی ما و بر زندگی فرزندان ما تاثیر می گذارد .

      پس باید متوجه باشیم که این خود ما هستیم که آینده خود و فرزندانمان را در چارچوب قوانین خلقت مشخص می کنیم . نه فقط خود ما به تنهایی ، بلکه خود ما و هر آنچه ما با آنها در رابطه هستیم . انسان موجودیست اجتماعی و به تنهایی زندگی نمی کند . پس هر چه یک نفر انجام میدهد بر زندگی دیگران هم تاثیر دارد . و همه در مقابل همدیگر مسئول هستند . پس باید یاد بگیریم که چگونه با همدیگر زندگی خوب و سالم داشته باشیم . چگونه با همدیگر همکاری کنیم تا زندگی اجتماعی خوب بسازیم . چگونه با هماهنگی همدیگر به حل مسائل خود بپردازیم . اگر همه مردم دنیا سعی کنند با کمک هم و با هماهنگی برای رفع نیازمندیهای خود و یاد گرفتن خوب و بد دنیا عمل کنند ، دنیا مدرسه بزرگی میشود که همان مزرعه آخرت می شود . اگر خوب باشیم عاقبت ما خوب میشود . اگر بد باشیم عاقبت ما بد میشود . 

      بنابراین آنچه برای داشتن یک زندگی خوب اهمیت پیدا می کند شناخت خوب و بد است و عمل ما در مقابل خوبیها و بدیها . اول باید خوب و بد را از هم تشخیص دهیم . تا بتوانیم با خوبیها عجین و از بدیها دوری کنیم . اگر همه ما یاد بگیریم که همیشه خوب باشیم و بدی از ما سر نزند ، آنوقت مقدمات زندگی سالم را آماده کرده ایم . آن زندگی که به آنچه بهشتش می نامیم برسد . آیا فکر می کنیم اگر بهشت را برای ما آفریده و آماده کرده باشند ، در وضعیت فعلی ، ما میتوانیم در آن زندگی کنیم ؟! بهشت جای اشتباه کردن نیست . چرا که اگر قرار باشد در بهشت کسی اشتباه کند دیگر آنجا بهشت نیست . بهشتی که آدم را بخاطر یک اشتباه کوچک بیرون راندند ،جای من و امثال من خواهد بود که هر روز نه فقط اشتباه بلکه ممکن است چند گناه مرتکب شویم؟! یکی از خصوصیات بهشت اینست که همه چیز و همه کس در آنجا زیباست و هیچکس نسبت به دیگری احساس نارضایتی ، حسد ، بدگمانی ، کینه و نفرت ندارد و همه همدیگر را دوست دارند و از دیدن و مصاحبت با همدیگر لذت میبرند . حال به اطراف خودمان نگاه کنیم ، آیا ما میتوانیم نسبت به هم اینچنین باشیم ؟ آیا اصلا از حال همدیگر خبر داریم ؟ آیا پدر ، مادر ، اقوام ، همسایگان و همشهریان از ما راضی و خشنود هستند ؟

      معلوم است که در اینصورت جای ما در بهشت نمیتواند باشد ولذا در جهنم است و جهنم آنجاست که خالی از خوبیست و پر است از بدیها . اگر به زندگی خودمان نگاه کنیم ، متوجه خواهیم شد که آیا به بهشت نزدیک تر است یا به جهنم ؟ متاسفانه گاهی تفاوت بهشت و جهنم را هم نمیتوانیم درک کنیم . ندانستن تفاوت بین این دو یعنی  گیر کردن در برزخ که بیرون آمدن از آنهم مشکل خواهد بود . و اینست که ما نسبت به همه چیز بی تفاوت می شویم و می گوییم هرچه بادا باد . منتظر سرنوشتی موهوم نشسته ایم . منتظر نشسته ایم تا این عمر روزی بسر آید . هر چند وقت یکبار جمع میشویم تا در سوک مرگ یکی از آشنایان  بنشینیم و منتظر رسیدن مرگ خودمان می مانیم .و هیچ اقدام موثری نمی کنیم که یاد بگیریم چه کنیم که اینچنین نباشد ! چرا پدر و مادران ما باید با درد و رنج و مشقت روبرو باشند و زندگیشان چنان مشکل شود که آرزوی مرگ کنند ؟ چرا باید جوانانمان به دلایل مختلف جوانمرگ شوند ؟ چرا باید پدر و مادرانی به علل مختلف با مرگ زودرس روبرو شوند و فرزندانشان بدون سرپرست بمانند ؟ همه اینها چاره دارد . انسان باید بتواند همه این مشکلات را حل کند . خالق انسان را هم خلاق آفریده تا از آنچه در تسخیر دارد بخوبی استفاده کند .

    در طول تاریخ بشریت پیشرفت بسیار کرده است و زندگی را از حالت تقریبا وحشی به حالتی که آنرا متمدن می گوییم تغییر داده است . ولی این کافی نیست . انسان قادر است کلیه مسائل و مشکلات پیرامون خود را حل کند . و اگر با دقت به مسائل خود بیندیشد براحتی میتواند بر آنها غلبه کند . و این بی دقتی و عدم توجه است که انسان را با خسران روبروکرده است . حال این سوال پیش می آید که چرا بی توجه هستیم و سهل انگار ؟!

      در پاسخ به این چرا ، یعنی چرا بی توجه و سهل انگار هستیم نسبت به حل مسائل و مشکلات خودمان ، باید گفت : بی توجه و سهل انگار هستیم چرا که به تواناییهای خود ایمان نداریم ، چرا که خود را نشناخته ایم ، همانطور که خلقت و خالق خود را نشناخته ایم . می گوییم خداشناسیم ولی اینطور نیست . میگوییم به خدا ایمان داریم ولی این ایمان واقعی نیست . چرا که ایمان بدون شناخت امکان ندارد . ما که هنوز خود و مخلوقات و قوانین حاکم بر آنها را نمیشناسیم چگونه میتوانیم خالق همه اینها را بشناسیم ؟ کسی هم که از خود و خدای خود شناخت نداشته باشد ایمان ندارد و در خسران و زیاندهی است . ایمان زمانی واقعیست که همراه با شناخت باشد. شناخت هم با زبان نمیشود . باید دلیل عقلی و عینی داشته باشیم تا ایمان استوار بماند . غیر از این باشد میشود داستان گوساله سامرایی ; با کوچکترین تغییر وضع ، نظر عوض میشود و راه به انحراف میرود .

    اگر از راز های نهفته در خلقت و قوانین آن آگاه نشویم ایمانمان نسبت به خالق  سطحی است و دوام نخواهد یافت . همانطور که اگر دقت کنیم می بینیم که بارها در طول تاریخ کسانی بعنوان پیغامبر، مصلح ،دانشمند ،فیلسوف ، و.و.و. با افکار و ایده های خوبی در برهه ای از زمان ظهور پیدا کرده و تلاش کرده اند در زندگی انسانها تغییرات اساسی بوجود آورند ، اگر چه همه اینها به پیشرفت زندگی بشریت کمک کرده اند ولی پس از مدتی دوباره مردم از مسیر منحرف شده و به گمراهی رفته اند.

     تاریخ خود ما گویای این حقیقت است . اگر چه شاید هیچیک از ما تاریخ خود را بدرستی مطالعه نکرده باشیم و مسائل آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار نداده باشیم ، که این هم یکی از علل عدم توانایی در حل مشکلات است ، ولی اگر فقط به آنچه جسته و گریخته شنیده ایم هم توجه کنیم متوجه میشویم که داستان گوساله سامرایی به کرات در زندگی انسانها تکرار شده است . و بر اثر غفلت، گول حرفهای بزک کرده را خورده و منحرف شده ایم . اگر یک نگاهی به خودمان بیندازیم و زندگی خود و اطرافیانمان را نگاه کنیم متوجه بسیاری از مسائل میشویم . مثلا ما خود را مسلمان میدانیم و عقیده داریم مسلمانی بهترین روش زندگی است . ولی اصلا میدانیم مسلمانی یعنی چه ؟! و مسلمان باید چطور زندگی کند ؟ یا نمیدانیم و اگر هم میدانیم مراعات نمیکنیم چرا که ایمانمان بهمان دلایل که عرض کردم ضعیف است . پیروان سایر مذاهب هم همینگونه اند ! مگر ما به امید اینکه به بهشت برسیم زندگی نمیکنیم؟ اگر زندگی این باشد که هست ، یعنی چند سالی تلاش و زحمت و در نهایت درد و محنت و مرگ ، دارای آن ارزش هست که ما را به بهشت برساند ؟ قبلا که عرض کردم با وضعیت موجود ما اصلا بلد نیستسم چطور در بهشت زندگی کنیم ! فرض کنیم همین فردا به ما بگویند این کلید بهشت مخصوص شما و بفرمایید داخل بهشت. آیا بلدیم بدون اشتباه در آنجا زندگی کنیم که ما را دوباره بیرون نیندازند ؟! پس باید به خود آییم و تلاش کنیم راه نجات از این وضعیت را پیدا کنیم . اینچنین زندگی جز خسران نیست و نهایتش همین مرگ است همراه با زجر .

     پس راه حل چیست ؟ اگر  درست دقت میکردیم راه حل را می یافتیم . آنجا که می گوید : " اگر ایمان پیدا نکنید و درست عمل نکنید ضرر خواهید کرد ." ولی ما با دقت به شنیده ها توجه نمی کنیم و همین بی توجهی باعث تکرار تاریخ می شود و زندگی ما آنطور که باید تحول پیدا نمیکند . آن ایمانی که با شناخت و دلیل عقلی و عینی باشد چگونه ایجاد میشود ؟ نادیده را چگونه میشود شناخت ؟ آیا راهی جز شناخت آثارش داریم ؟ این تنها راهی است که برای ما موجود است . و باید از این راه وارد شویم . چطور ؟ برای شناخت مخلوقات باید چه کنیم ؟ مگر راهی جز مطالعه علمی آنها وجود دارد ؟

    باید با مطالعه دقیق مخلوقات به راز هستی آنها پی ببریم . یعنی متوجه شویم که سلولهای تشکیل دهنده هر موجود چگونه عمل می کنند و راز بقایشان چیست . با شناخت موجودات از جمله خود انسان میتوانیم یاد بگیریم چگونه زندگی خود را بهتر کنیم . فکر میکنید مثلا انسانی که زندگی نیمه وحشی داشت و پیاده راه میرفت و یا فوقش الاغ سواری و اسب سواری می کرد چگونه توانست ماشین بسازد ، هواپیما و فضا پیما بسازد؟ همه اینها را با مطالعه موجودات و علم پیدا کردن به عملکرد آنچه در طبیعت بوده و هست یاد گرفته است . آیا با آنچه بشر تا کنون به آن علم پیدا کرده است کافی است که به خدای عالم ایمان بیاوریم ؟ ایمانی که دیگر قابل برگشت نباشد ؟ شاید نه ! هنوز شبهاتی باقی مانده است . البته  آن دانشمندانی که به اجزائی از عالم هستی علم پیدا کرده اند به ایمان نزدیک تر شده اند تا دیگران . و هرچه علم فرد بیشتر باشد به ایمان نزدیک تر . ولی برای رفع هرگونه شبهه باید تمام رموز هستی کشف شود . برای سرعت بخشیدن به این کشف باید همه کمک کنند . باید با کمک همدیگر ، یعنی با آموختن آنچه دیگران آموخته اند و ارائه آموخته های خود به دیگران و تلاش برای کشف نا آموخته ها این راه را ادامه دهیم . و اگر بتوانیم یک نوع تقسیم کار در بین خود برنامه ریزی کنیم بهتر و سریعتر به کشفیات جدید میرسیم . این همان توصیه به حق و به صبر است .

     می گویند آنچه بشر را به این حد از پیشرفت رسانده است حاصل کار و تلاش فقط دو درصد از مردم دنیا است . حال میتوان تصور کرد که اگر همه مردم در این تلاش شرکت کنند چه میشود !. و به چنین کاری میشود گفت " وحدت " یعنی تلاش همگانی و هماهنگ برای کشف حقیقت . آنچه را که به حقیقتش علم پیدا کرده ایم به دیگران توصیه کنیم و ادامه همین راه را هم به یکدیگر توصیه کنیم . البته حقی که باید به دیگران توصیه کنیم همان علم ثابت شده ایست که به آن رسیده ایم ، نه خیال و تصورات خود . بعضیها تصورات را علم میدانند و خود را هم عالم می پندارند . اگر آنچه را علم مینامند قابل اثبات نباشد ممکن است گمراهی باشد .

    اگر بدنبال کشف حقیقت باشیم دیگر در خسران نخواهیم بود و روز بروز از تعداد مشکلات و گرفتاریهایمان کمتر میشود تا زمانیکه دیگر مشکلی نباشد و آماده زندگی جاودانه در بهشت دلخواهمان گردیم . اگر زندگی ما در حال حاضر پر از غم و اندوه است و اگر با مشکلات فراوان روبرو هستیم برای اینست که از مرحله پرت هستیم . به همین کلمه " وحدت " نگاه کنید . ببینید ما وحدت را در چه می بینیم ! در بعضی جوامع وحدت معنی شده است به اینکه همه مردم از یکنفر و یا یک گروه پیروی کنند . و اگر غیر از این کنند می گویند به وحدت لطمه میخورد و چه بسا مجازاتها شامل شکننده های این وحدت شود . این درست مخالف تعریف واقعی وحدت است و این همان گمراهی است که به جهنم ختم میشود !  و متاسفانه در طول تاریخ بشریت بیشتر اوقات گمراهان مسلط بوده اند  . علت تسلط گمراهان هم همان بی توجهی عامه مردم و نداشتن ایمان به تواناییهای خود بوده است .  مانند آن گروه از موجودات صاحب قدرت که گاهی مورد محاصره و تعقیب چند حیوان درنده قرار می گیرند و هر یک تلاش می کنند با فرار خود را نجات دهد و در این میان هر بار چند تا از آنان طعمه میشوند و دیگران هم در کمال بیچارگی به تماشا می ایستند . در صورتیکه اگر نسبت به قدرت خود مومن بودند  بجای فرار کردن همه باهم به سمت آن چند درنده هجوم می بردند تا زیر پایشان له شوند .

     این قصه همانست که بسیاری از جوامع فعلی بشری هم به آن گرفتارند . و بر اثر تسلط گمراهان بر آنان ، راه مستقیم زندگی را گم کرده اند و روز بروز بر مشکلاتشان افزوده میشود . همین موضوع مرگ و میر در بین ما را توجه کنید . در زمانی که در بعضی جوامع طول عمر افراد روزبروز بیشتر میشود ، ما گرفتار مرگ زودرس هستیم . جوانان ما گرفتار امراضی میشوند که تا کنون در این سنین سابقه نداشته است . صحبت از هجوم سونامی امراض کشنده در میان است و تازه این آثار اولیه کج رویهای گذشته است ! کج رویهایی که منجر به ناسالمی روح و روان ما شده است ، کج رویهایی که موجب ناسالمی آب و هوا و غذای ما شده است که منجر به اینگونه مرگ ومیرها می گردد.  کج رویهایی که باعث شده است بجای اینکه ما فرصتی برای تفکر و مطالعه در مورد احوال خودمان داشته باشیم ، باید نان بدود ، آب بدود و ما هم بدنبال آنها ! و تا بیدار نشویم و راه وحدت واقعی را نیابیم ، حق را از ناحق تشخیص ندهیم و به حق توصیه نکنیم راهی را ادامه میدهیم که خسر الدنیا و الآخره هست .

    اکنون در جوامعی که به علم بها میدهند و کسانی در فکر ایجاد شرائط بهتر برای زندگی انسانها هستند ، پیشرفتهای خوبی در زمینه سلامت انسانها و جلوگیری از تلفات انسانی حاصل شده است . با استفاده از تکنولوژیهای جدید در کار ساخت اعضاء بدن انسانها برای جایگزینی اعضاء معیوب و فرسوده هستند . حتی صحبت از اینست که اعضائ مختلف بدن نوسازی شوند . همین امروز خواندم که مغز مصنوعی ساخته اند که میتواند با مغز طبیعی انسان مرتبط شود و از هرکس نابغه فکری بسازد . از طرف دیگر پیشرفت تکنولوژیهای ارتباطی ، ابزار لازم برای ایجاد همفکری و هماهنگی بین انسانها را بیش از پیش فراهم می نماید . اگر همه مردم دنیا بتوانند با استفاده صحیح از امکانات موجود به این مسیر پیشرفت بپیوندند ، بعید نخواهد بود که در آینده ای نه چندان دور انسان به طولانی کردن عمر خود و پایان دادن به غم از دست دادن عزیزان خود موفق گردد . در آنزمان دعای ما هم که طلب " غم آخر "  است مستجاب میگردد .  

      در حالی که نوشتن این مطلب را به پایان رسانده بودم یعنی همین چند روز پیش اخبار جدیدی در همین رابطه خواندم که فکر کردم در اینجا بیان کنم . و آن اینست که برابر آمار موجود ، در کشورهای پیشرفته در حال حاضر هر سال سه ماه به میانگین عمر مردم افزوده می شود و تعداد افرادی که بالای صد سال عمر می کنند در حال افزایش است . در همین منبع خبری از یک دانشمند انگلیسی نقل شده که پیش بینی می کند او در زمان حیاتش کودکانی را خواهد دید که صد و پنجاه سال عمر خواهند کرد و بیست سال بعد از آن انسانهایی بدنیا خواهند آمد که تا هزار سال عمر می کنند . همه اینها با پیشرفت علم به واقعیت می پیوندند و به قول ایشان در آینده مردم بجای اینکه برای رفع بیماریهایشان به دکتر و بیمارستان مراجعه کنند برای ترمیم سلولها و جوان کردن آنها به بیمارستان میروند .  

    پس جا دارد که بازهم دعا کنیم ، ولی باید روش دعا کردنمان را هم تغییر دهیم. منظور از دعا اینست که هر روز به خود متذکر شویم که سعی کنیم به راه درست و فکر درست و عمل درست دست یابیم . انحرافات را کنار زده و راه پیشرفت خود و همنوعانمان در اقصی نقاط دنیا را هموار سازیم . به امید آنروز .