وانشان

وانشان

Friday 22 June 2012

درسهایی از مزرعه حیوانات

داستان " مزرعه حیوانات " نوشته جورج اورول انگلیسی را که با عنوان "
قلعه حیوانات " هم ترجمه شده یکبار در اوایل دهه شصت خوانده بودم . تا
آنجا که بخاطر دارم اوایل سال پنجاه و هشت بود زمانی که من در یکی از
سازمانهای دولتی مشغول کار بودم و بعنوان یک انقلابی دوآتشه در اداره
امور اداره بعد از سقوط رژیم شاهنشاهی بصورت شبانروزی فعالیت می کردم ،
روزی یکی از کارمندان که نظر خوبی نسبت به انقلاب نداشت بصورتی طعنه آمیز
به من که در آنروز بر او ریاست آزادمنشانه داشتم گفت : " داستان قلعه
حیوانات را خوانده اید ؟! " من که فقط از عنوان داستان و طرز گفتن او
متوجه شدم که در مقام مقایسه مردم انقلابی ایران با حیوانات آن قلعه است
، بدون اینکه از محتوای داستان اطلاع داشته باشم ، با نگاهی نسبتا تند او
را از خود دور کردم و جسارتش را بحساب نا آگاهی او و اینکه کمی هم سربه
هوا بود گذاشتم . تا اینکه چند سال بعد از آن ماجرا ، زمانیکه حذف و
پاکسازیهای انقلابی در ایران شروع شده بود و گروههایی بعنوان ناخالصی و
غیره از صحنه کنار گذاشته شده بودند ، منهم دیگر مجبور نبودم سخت کار کنم
، در ادامه تحصیلاتم در دانشگاه توفیق اجباری یافتم تا متن انگلیسی
تعدیل شده آن داستان را بخوانم . آن روز اول که آن کارمند با من چنان گفت
هرگز فکر نمیکردم که انسانهای انقلابی با انقلابیون حیوانات در یک داستان
قابل مقایسه باشند ، ولی با خواندن بخشهای اول این داستان متوجه شدم که
بی شباهت هم نیست .
چند روز پیش در لابلای کتابهای کتابخانه خودم اصل کتاب کامل آنرا
به زبان انگلیسی یافتم . ظاهرا یکی از بچه ها آنرا از دیگری قرض گرفته .
شبها قبل از خواب آنرا می خواندم و در این چند روز که دوباره برای
تعطیلاتم به وانشان آمدم آنرا تمام کردم . میخواستم در مورد قلعه ای که
در وانشان از یادگارهای قدیم مانده و این روزها برای انجام یک برنامه
فیلمسازی در حال بازسازی است بنویسم ولی فکر کردم اول از داستان قلعه
حیوانات شروع کنم و داستان قلعه وانشان را به بعد بسپارم .
نمیدانم جورج اورول این داستان را بعنوان دستورالعملی برای
فئودالهای انگلیسی بعد از فروپاشی سلطنت از نوع قدیمی آن نوشته و یا
بعنوان درس تجربه برای کشاورزان و کارگران بعد از انقلابهای اجتماعی ؟ از
پیشینه زندگی اورول که نام اصلی او اریک بلر بوده است چنین بر می آید که
او در نظر داشته ضمن نوشتن واقعیاتی مربوط به یکی از انقلابهای گذشته ،
آن داستان را نمونه تجربی قرار دهد برای مردمی که سعی می کنند خود را از
سلطه دیگران خارج کنند بگونه ای که با استفاده از آن تجربه ، دیگران در
چنین دامهایی گرفتار نشوند . هر آنچه قصد و نیت او بوده باشد این داستان
میتوانسته برای همه گروههای اجتماعی- سیاسی جامعه مورد استفاده قرار گیرد
. ولی تا آنجا که دیده میشود ظاهرا بهترین استفاده آن نصیب گروههای حاکم
بر جوامع شده است مخصوصا در جوامعی که مواجه با نوعی انقلاب مردمی بمنظور
خلاصی از حاکمیتهای جبار بوده اند .
داستان مزرعه حیوانات از آنجا شروع میشود که خوک بزرگ که مورد احترام
و توجه همه حیوانات بود زمانی که حس کرد دیگر وقت زیادی برای زندگی کردن
ندارد مایل بود خوابی را که دیده بود برای کلیه حیوانات تعریف کند و
حیوانات هم در اولین فرصت که چشم مزرعه دار را دور دیدند برای شنیدن
حرفهای او جمع شدند . ولی قبل از اینکه در مورد خوابش صحبت کند لازم
دانست نظر خود را در مورد زندگی حیوانات بیان کند . او به حیوانات گفت :
" این چه زندگی هست که ما حیوانات داریم ؟! هیچ حیوانی معنی شادی و خوشی
را بعد از یکسالگی درک نمی کند ! هیچ حیوانی آزاد نیست ! حقیقت اینست که
زندگی حیوانات شده است بدبختی و برده گی ." بعد ادامه می دهد : " آیا این
طبیعت زندگیست که ما باید چنین باشیم ؟! آیا سرزمین ما آنقدر بی حاصل و
فقیر است که نمیتواند یک زندگی خوب برای ساکنینش تامین کند ؟! نه سرزمین
ما آنقدر ثروتمند است که امکان تغذیه خوب حیواناتی بسیار بیشتر از ما را
هم دارد ! پس چرا ما باید با این وضعیت دشوار به زندگی ادامه دهیم ؟! "
او علت را در انسان مزرعه داری می بیند که رهبری و کنترل حیوانات را
در دست دارد . و می گوید که با برکناری این انسان ، که بدون اینکه تولید
داشته باشد فقط مصرف می کند ، به تنگدستی ها و زحمات طاقت فرسا خاتمه
داده میشود و همه را دعوت به شورش می کند .
خوک بزرگ بعد از چند روز می میرد ولی نصایحش موجب شد که حیوانات دیگر
مخصوصا خوکها که از همه باهوش تر بودند نگرش جدیدی نسبت به زندگی پیدا
کنند و اگر چه تصور نمی کردند که در زمان حیات آن نسل از حیوانات انقلاب
صورت پذیرد در صدد آمادگی برای چنان روزی بر آمدند .
از قضا طولی نکشید که حساسیت انسان مزرعه دار نسبت به حیواناتش کم شد
و مردانش هم دچار فساد و خمودگی شدند تا اینکه یک روز مزرعه دار و مردانش
از تغذیه بموقع حیوانات بازماندند تا اینکه شب هنگام صبر حیوانات به سر
آمد و شورش شروع شد . مزرعه دار و مردانش که اصلا تصور چنین عکس العملی
از حیوانات را نداشتند با تازیانه و تفنگ به جان حیوانات افتادند ولی این
بار دیگر تفنگ و تازیانه اثر نکرد و حیوانات بر مردان حمله کردند و
آنانرا از مزرعه اخراج و خود امور مزرعه را در اختیار گرفتند .
رهبری و اداره امور در دست خوکها بود که در بین آنان دو خوک نر به
نامهای ناپلئون و اسنوبال از مدتها قبل مطالعات لازم را انجام داده
بودند و خود را برای چنین روزی آماده کرده بودند . مخصوصا اسنوبال خود را
با تئوریهای کارساز مجهز و نصایح خوک بزرگ را بصورت یک قانون جدید مشهور
به هفت فرمان در آورده و آنرا پایه و اساس "مکتب حیوانیت" قرار داد که
مطابق آن آزادی حیوانات و حقوق مساوی برای همه تامین میشد و همه حیوانات
قبول کردند که بر اساس آن عمل شود .
با وضعیت جدید ، حیوانات که از آن پس حاصل دسترنج خود را از آن خود
می دیدند با جدیت مخلصانه مشغول بکار شدند و در همان سال اول محصولات
مزرعه بهتر از زمان سلطه انسان بر مزرعه شد . ولی حیوانات نگران حمله
مزرعه دار قبلی بودند که گاه خبر میرسید که خود را برای بازپس گیری مزرعه
آماده می کنند مخصوصا که مزرعه دارهای دیگر هم نگران بودند که اگر انقلاب
آن حیوانات پیروزمندانه پیش برود امکان شورش حیوانات سایر مزارع هم بود .
بالاخره آنروز رسید و حمله انسانها شروع شد . ولی حیوانات آماده دفاع
شدند و اسنوبال یکی از دو خوک نر که با مطالعه تاریخ جنگها خود را با
علوم دفاعی مجهز کرده بود رهبری دفاع از مزرعه را بعهده گرفت و اگرچه خود
او هم در جنگ زخمی شد موفق به دفع حمله انسانها شدند و مدال درجه یک
قهرمانی هم با تصویب همه حیوانات نصیب او شد .
با شکست انسانها حیوانات با روحیه ای بهتر مشغول کار شدند و اوضاع
میتوانست درست پیش برود اگر نبود بخاطر اختلافاتی که بین آن دو خوک رهبر
بوجود می آمد . طبق موافقت ضمنی حیوانات ، قرار بود که تصمیمات و
سیاستگزاریها توسط خوکها انجام شود ولی هر برنامه میبایست به تصویب
اکثریت حیوانات برسد . اسنوبال دارای برنامه های متعدد برای پیشرفت مزرعه
بود و میخواست با آموزش حیوانات ضمن سواد آموزی آگاهیهای لازم برای ساخت
ابزارهای جدید و کارخانجات لازم برای تامین زندگی بهتر به آنها داده شود
. ولی ناپلئون که خوکی خود رای ولی فاقد برنامه بود فقط اصرار داشت که
حیوانات سخت کار کنند . در مورد دفاع از مزرعه ناپلئون خواستار ایجاد یک
ارتش دفاعی مجهز بود ولی اسنوبال عقیده داشت که با پیشرفت مزرعه و نفوذ
پیام انقلاب به حیوانات سایر مزارع ، انقلابهای مشابه در مزارع همسایه ها
هم بوقوع خواهد پیوست و از آن پس دیگر نگرانی از هجوم همسایگان از بین
خواهد رفت . ناپلئون به سواد آموزی حیوانات عقیده نداشت و می گفت فقط
باید جوانان را تحت آموزشهای جدید قرار داد . در این میان دو تا از سگهای
مزرعه هم زاییده و هریک چند توله سگ آوردند ولی این توله سگها خیلی زود
از دید سایر حیوانات محو شدند و کسی نمیدانست چه بازی سرشان آمد .
بزرگترین اختلاف آن دو بر سر ساخت یک آسیاب بادی بود که طراحی آن
توسط اسنوبال انجام شده بود ولی ناپلئون مخالف سرسخت ساخت آن بود . تا
اینکه یک روز قرار شد در میتینگی که معمولا هر یکشنبه برای مشورت و تصمیم
گیریهای مهم تشکیل میشد موضوع آسیاب بادی به رای عموم گذاشته شود . طبق
معمول اسنوبال و ناپلئون به ترتیب در موافقت و مخالفت با ساخت آن سخن
گفتند و پس از سخنرانی تاثیر گزار اسنوبال ، زمانی که معلوم شد نظر
اسنوبال رای خواهد آورد ، با یک حرکت و صدای نا آشنای ناپلئون سر و کله
نه سگ جوان تعلیم دیده مهاجم پیدا شد که بر اسنوبال حمله کردند . اسنوبال
خود را به زحمت از دست سگهای مهاجم فراری داد و از مزرعه گریخت و دیگر
کسی او را ندید .
از آن پس ناپلئون رهبری بلامنازع حیوانات مزرعه را بعهده گرفت و آن
سگهای تعلیم دیده از او و فرمانهای او پاسداری می کردند . یکی از خوکها
هم که در سخنرانی کم نظیر بود و مشهور بود که او قادر است هر سیاهی را
سفید جلوه دهد کار توجیه عملکردها و گزارش آمار و اخباری را که از پیشرفت
ایده آلی امور مزرعه خبر میدادند بعهده داشت .
حیوانات هر روز بیشتر از پیش کار می کردند ولی غذای کمتری عایدشان
میشد . بزودی مشخص شد که شیر گوسفندان و بیشتر محصول سیب مزرعه از آن
خوکها می شود و برای سایر حیوانات سهمیه روزانه تعیین شد که به اندازه
بخور و نمیر آنان بود . خوک سخنگو هم ماموریت داشت که برای سایر حیوانات
توجیه کند که چرا لازم است خوکها خوب تغذیه شوند که کار اداره امور که با
فکر خوکها انجام میشود مختل نشود که مبادا منجر به بازگشت دوباره انسانها
به مزرعه و شروع بردگی مجدد حیوانات برای انسانها شود . و این تهدیدی بود
که همیشه بر سر آنان می کوبیدند .
از اسنوبال هم دیگر خبری نبود . فقط هروقت مشکلی در کار مزرعه پیش می
آمد او را متهم به ایجاد خرابکاری می کردند . او را متهم کردند که با
انسانها همدست شده . بعدها گفتند که او اصلا عامل نفوذی انسانها بوده و
در حمله انسانها به مزرعه هم به نفع انسانها کار می کرده . حتی کمی بعدتر
به حیوانات گفتند که اصلا اسنوبال همراه انسانها وارد جنگ با حیوانات شده
بود و زخمی هم که در آن جنگ برداشت آثار دندانهای رهبر بزرگ ناپلئون بوده
که سخت با او جنگیده است . در مورد آسیاب بادی هم بعد از فرار اسنوبال
ناپلئون با ساخت آن موافقت می کند و بعدها به حیوانات گفته شد که آسیاب
توسط رهبر ناپلئون طراحی و اجرا شده . خلاصه اینکه رهبر ناپلئون مظهر همه
پیشرفتها ی عجیب بود که حیوانات هم از آنها سر در نمی آوردند و اسنوبال
دشمنی بود که با انسانها همکاری می کرد تا دو باره کنترل مزرعه را در دست
گیرند . حیوانات هم دیگر در مورد خاطرات گذشته خود مشکوک شده بودند و
برای بعضیها مخصوصا گوسفندان اصلا اهمیتی نداشت که چه شد و چه میشود .
گوسفندان که تلاشهای اسنوبال برای باسواد کردنشان بجایی نرسیده بود فقط
شعار معمول خود را میدادند که معمولا عبارت بود از : " چهارپا خوب دو پا
بد ." مخصوصا زمانی که یکی از حیوانان نظر مخالفی ابراز می کرد قبل از
اینکه سگها دندان نشان دهند گوسفندها با شعار سردادن طرف را خاموش می
کردند .
سالها اوضاع بر این منوال گذشت . دیگر آن آرزوهای انقلابی بر باد
رفته بود . شعارها و مفاد هفت فرمان تغییر داده شده بودند و دیگر
میتینگهای یکشنبه ها هم برگزار نمیشد و فقط هر بار فرمان جدیدی صادر میشد
حیوانات را برای ابلاغ احضار می کردند . حاکمان جدید مزرعه پنهانی با
انسانها داد و ستد می کردند تا آنجا که قویترین اسب مزرعه که همه توان
خود را در راه انقلاب صرف کرده بود و به همراه اسنوبال مفتخر به مدال
درجه یک قهرمانی شده بود زمانی که بر اثر کار طاقت فرسا درست کمی قبل از
سن بازنشستگی در راه حمل آذوقه برای ساخت آسیاب بادی از پا در آمد به
بهانه اینکه رهبر او را برای مداوا به بهترین دامپزشکی انسانها می فرستد
او را به سلاخ خانه انسانها فروختند . حیوانات به اینکه یکی از بهترین
زحمتکشان خود را برای مداوا بدست انسانها بسپارند راضی نمیشدند ولی خوک
سخنگو آنان را متقاعد کرد که رهبر برای چنین اسبی بسیار احترام قائل است
و اجازه نخواهد داد او کمترین رنجی را متحمل شود . زمانی که ارابه اسب کش
انسانها برای حمل او آمد بعضی از حیوانات که خواندن و نوشتن را از
اسنوبال یاد گرفته بودند از نوشته های روی ارابه فهمیدند که او را به
سلاخ خانه می برند و هر چه تلاش کردند او را نجات دهند نتوانستند . بعدها
خوک سخنگو آنان را قانع کرد که حیوانات اشتباه فهمیده اند که او را به
سلاخ خانه سپرده اند و چند روز بعد خبر مرگ او را در یکی از مجهزترین
بیمارستانها پخش کردند و بدون اینکه کسی جسد او را ببیند مراسم با شکوهی
برای او ترتیب دادند که رهبر هم در آن شرکت داشت .
حیوانات زمانی متوجه اوضاع شدند که یک شب سر و صدای جلسه ای که در
ساختمان مرکزی مزرعه با شرکت چهار یا پنج بلکه پنج به اضافه چند از مزرعه
دارهای انسان تشکیل شده بود آنان را به خود جلب کرد و بدون اینکه خوکها
و سگها متوجه شوند از پنجره ها به داخل سرک کشیدند و شنیدند که چگونه
خوکها و انسانها با همدیگر دل می دهند و قلوه می گیرند . آنها شنیدند که
مزرعه دار همسایه ضمن سخنرانی خود گفت که در ابتدا ما فکر می کردیم که
انقلاب مزرعه حیوانات منجر به شورش حیوانات ما بشود ولی زمانیکه انظباط و
دیسیپلین حاکم بر این مزرعه را دیدیم متوجه اشتباه خود شدیم و دیدیم که
این بهترین راه کار کشیدن بیشتر از حیوانات ضمن تغذیه کمتر آنان است . و
بعد از ناپلئون شنیدند که او به انسانها قول داد که هیچ جدایی بین خوکها
و انسانها نیست ، تمام شعارهای مزرعه عوض می شوند و حتی اسم مزرعه هم به
همان اسم اولش بر می گردد . حیوانات در آن شب پس از اتمام سخنرانیها و
شروع بازی انسانها با خوکها با سرهای افکنده و دمهای آویزان به سمت طویله
های خود برگشتند .
هنوز چند متری از ساختمان مرکزی مزرعه دور نشده بودند که صدای فریاد
برخاسته از مهمانی آنانرا دوباره به پشت پنجره ها کشاند . سر بازی پاسور
بین خوکها و انسانها دعوا شده بود چرا که ناپلئون و یکی از مزرعه داران
هر دو آث کشیده بودند . دوازده صدا با هم و با عصبانیت فریاد می کشیدند
که همه شبیه هم بودند . سئوال این بود که چه بر سر صورت و کله خوکها در
آمده ! حیوانات هر چه بصورت خوکها و انسانها نگاه کردند تشخیص اینکه کدام
انسان است و کدام خوک غیر ممکن بود .
با این صحنه جورج اورول داستان مزرعه حیوانات را به پایان میبرد .
منظورش از اینکه در آخرین لحظه خوکها و انسانها شبیه هم بودند چیست ؟ آیا
میخواهد بگوید که اینگونه انسانها با خوکها فرقی ندارند و یا اینکه
میخواهد بگوید که این حیوانات بودند که در آخرین لحظه متوجه عدم حضور
خوکها در جمع مهمانی نشدند چرا که در آن جدال خوکها نیز که دیگر از حمایت
سایر حیوانات محروم شده بودند توسط انسانها اسیر و به زیر زمین برده شده
بودند و آن دوازده صدا انسانها بودند که بر سر تقسیم مزرعه با هم جر و
بحث می کردند ؟!
اینکه در ابتدای این نوشته عرض کردم حاکمین بهترین بهره برداری را از
این داستان برده اند این بار فقط یک مورد از آنرا ذکر می کنم و آن اینکه
حاکمین فعلی مزارع جهان این درس را گرفته اند که هنگام تشکیل جلسات
معامله کاریهای خود اجازه ندهند حیوانی از پنجره سرک بکشد ، تا اینکه
اخبار آن جلسات را همانگونه که باید ، از طریق سخنگویان رسمی منتقل کنند
.