وانشان

وانشان

Thursday 11 February 2021

۲۲بهمن و آزادی


    ۲۲ بهمن برای امثال من که در سال ۵۷ فعالانه برای پیروزی انقلاب تلاش کردند، بعد از ۴۲ سال، یاد آور آرزوها و امیدهای بلند پروازانه ایست که برای کشوری با آینده ای آباد و آزاد در سر داشتیم. 
    بعنوان یک نظامی جوان که نظامیگری را پس از پایان دبیرستان، بطور بسیار اتفاقی و با این توجیه در ذهنم که "شاید در آن بالا ها بهتر بتوانم به آرزوهای خود مبنی بر نجات ملتی که بیچارگان و درمانده گانش را هر روز، بر سر راهم از دبیرستان تا اتاق اجاره ایم، در کنار خیابانهای شهر مشاهده و بحالشان غصه میخوردم جامه عمل بپوشانم" انتخاب کرده بودم؛ در آنروز که در پادگانم در غرب تهران از یکی از همفکرانم شنیدم تانکهای گارد شاهنشاهی بدست بچه های نیروی هوایی افتاده و نمیتوانند از آنها استفاده کنند با تعویض لباس با پای پیاده از غربی ترین نقطه تهران در میان انبوه مردم انقلابی خود را به شرقی ترین نقطه تهران رساندم و خود را به افراد نیروی هوایی معرفی کردم که من را با جیپ به تانکها رساندند.
   در بین راه خبر اعلام بیطرفی ارتش را شنیدم و پیروزی انقلاب را در دلم جشن گرفتم. به تانکها که رسیدم افرادی را دیدم که با باز کردن جعبه های تانک و بدست گرفتن ابزار داخل آن با دیلم بجان تانکها افتاده بودند و هر آنچه شکستنی بود از منشورها تا پریسکوپهای دیده بانی گرانقیمت را می شکستند. تنها کاری که توانستم بکنم این بود که بر سرشان فریاد بزنم که این تانکها حالا دیگر مال خودمان هست چرا خراب میکنید!
    روز بعد که به پادگان رفتم، از آنجا که این پادگان یک مرکز فنی بود و متخصصین فنی آنجا بودند تقریبا همه آمده بودند ولی نوعی بلا تکلیفی حاکم بود و افسران ارشد و  فرماندهان هم در اتاق خود منتظر حوادث بودند . چند نفر از پرسنل انقلابی که از ماهها قبل با هم صحبتهایی داشتیم در فکر این بودیم که اگر فرمانده حاضر نیست با اعلام همبستگی با انقلاب وظایفش را بعنوان فرمانده اعمال کند خودمان اداره پادگان را بعهده بگیریم که ناگهان دیدیم پادگان مورد حمله افرادی قرار گرفت که آنان را اوباش تعریف کردیم . تلاشمان برای جلوگیری از آنان به نتیجه نرسید و غارت پادگان آغاز شد . تنها کاری که بفکرمان رسید این بود که اسلحه های اسلحه خانه را به داخل ماشینهای شخصی خودمان منتقل کنیم که دست اوباش نیافتد . اینکار را کردیم ولی در زمان خروج از پادگان اوباش با تهدید اسلحه صندوق ماشینها را باز کردند و چنان وحشیانه صندوق را خالی کردند که کفپوش ماشین هم خارج شد . در مسیر راه از اسلحه خانه تا درب خروج، در میان بهت و حیرت، گروهی را دیدم که بنظرم افغانی میآمدند و به سرکردگی یکی از افسران جزء شاغل در ضد اطلاعات پادگان بسمت اسلحه خانه میرفتند. 
 با مشاهده این صحنه احساس نا امیدی بر من مستولی شد و با خود گفتم توطئه ای در کارست و انقلاب شکست خورد! در همسایگی پادگان ما آمادگاهی قرار داشت که انبارهای آن مملو از اسلحه و قطعات و آذوقه بود، آنجا هم غارت شد . 
   آنروز با احساس خستگی مفرط و نا امیدی به منزل رفتم و روز بعد که برگشتم دیگر رنگ و بوی پادگان نداشت. چند نفر مسلح را دیدم که همراه  یکی دو آخوند جوان آنجا بودند و در کنارشان افرادی از پرسنل کوی سازمانی داخل پادگان. یکی از آنها، که او را ضد انقلاب میدانستم، با دیدن من فریاد کشید : " اینجا همافر نبینم هاااا! "
   من که با لباس شخصی بودم پیش آن آخوند و افراد مسلح رفتم و خودم را معرفی کردم و ظاهرا آنها من را خودی دانستند و بعد از آن دیگر آن فرد ضد انقلاب را در آنجا فعال ندیدم.
     اکنون که ۴۲ سال از آنروز گذشته است فراز و نشیبهای فراوانی را پشت سر گذاشته ایم. آنچه اکنون بیشتر ذهنم را درگیر میکند اینست که ایراد کار در چه بود که آن انقلاب به نتیجه نرسید و آرزوی آبادی و آزادی کشور محقق نشد.
   تا آنجا که بخودم مربوط میشود سادگی و نداشتن آگاهیهای سیاسی لازم را مقصر میدانم. گاهی به بزرگترهای کشور ایراد میگیرم مخصوصا انقلابیونی که وقایع گذشته تر از آنروز را تجربه کرده بودند و به ما منتقل نکردند! بعد با خود میگویم من که تلاش کردم بیشتر یاد بگیرم : نشریات و کتابهایی که در دست بود را میخواندم! لکن میبینم که آن نشریات و کتابها کافی نبودند، نویسندگان و تجربه دیدگان در نوشتن آزاد نبوده اند! لیست کتابهایی را که شنیده بودم خوبند به پدرم داده بودم که زمانی که به تهران میرود برایم بخرد ولی بیچاره خیلی از کتابفروشیها رفته بود و شنیده بود که اینها قدغن هستند! 
  و هنوز هم سانسور حکمفرماست ! و من دلیل عدم موفقیت را در همین سانسور میبینم! من هم در آن ۲۲ بهمن اول و هم در این چهل و دومین ۲۲ بهمن، از نظر مادی، به اندازه کافی داشته و دارم. چیزی که کم دارم احساس آزادیست! 
     و آنچه را دلیل عدم موفقیت و دلیل بیچارگی اکثریت مردم میدانم همین حاکمیت سانسورست.
   آری کلید موفقیت آزادیست.