وانشان

وانشان

Wednesday 30 March 2011

غم آخر ..2

 

    در قسمت اول این موضوع قول دادم که در مورد امکان بر آورده شدن دعای مردم در جمله ی " غم آخرتان باشد " بنویسم . این روزها این دعا زیاد تکرار میشود . چرا که بسیار طبیعی شده است که هر از چند گاه اطلاعیه ای ، تلفنی ، و یا آشنایی خبر ناگوار وفات دوستی، آشنایی، و یا خویشاوندی را به ما برساند . چنین خبری معمولا از بدترین خبرهایی ست که ممکن است دریافت کنیم . و بستگی به نوع فوت میتواند دارای درجات تاثر مختلف باشد . پیری یا جوانی متوفی، دوری و نزدیکی فاصله خویشاوندی و آشنایی، و چگونگی فوت از جمله عوامل موثر در شدت تاثر ماست . گاهی جوانی بر اثر بیماری خاصی و یا اتفاق ناگواری از دست میرود و خانواده ای را غرق در ماتم می کند . گاهی پدر و یا مادر جوانی بر اثر بیماری و یا حادثه از دنیا میرود و فرزندانی در نیمه راه زندگی بدون سرپرست در غم فقدان پدر یا مادر فرو میروند . و گاهی هم سالخورده ای زندگی را بدرود می گوید و اطرافیان خود را در غم فقدان خود می گذارد و عمری از تجربه های ارزشمند را به خاک میبرد . همه این موارد برای ما دردناک است و برای مدتی طولانی ما را گرفتار غم و مسائل پیرامونی آن می نماید .

    این وضعیت در حال حاضر بسیار غم آور میباشد ، و اگر قرار باشد صاحب عزا دیگر غم نبینند  یکی از حالات زیر باید اتفاق بیافتد : یک حالت اینست که خود صاحب عزا قبل از شنیدن خبر مرگ دیگری بمیرد و فرصت به دل گرفتن غم دیگران را نیابد . که طبیعی ست این حالت مورد نظر دعا کننده گان نیست . حالت دوم اینست که دیگر کسی از دنیا نرود و هیچکس غم از دست دادن عزیزی را تجربه نکند . و حالت سوم آنست که نگاه ما و برخورد ما با مرگ بعنوان یک امر طبیعی چنان تغییر کند که کسی با مواجهه با مرگ نزدیکان خود ناراحت نشود و غم به دل نگیرد ، که این حالت هم لااقل در بسیاری از موارد غیر ممکن بنظر میرسد .

    آنچه میتواند مطلوب همگان باشد حالت دوم است . یعنی شرایطی ایجاد شود که به مرگ خاتمه داده شود و همه مردم زندگی جاودانه پیدا کنند . اینهم در شرایط فعلی بسیار بعید به نظر میرسد و بعضی آنرا غیرممکن و بعضی آنرا غیر دلخواه و کسانی هم آنرا امری غیر طبیعی و مخالف با طبیعت خلقت می پندارند . از نظر بعضیها هم امریست ممکن و در حیطه توانایی انسان برای نیل به زندگی جاودانه .   

        به امید ادامه مطلب در مورد هریک ار حالات فوق در آینده . منتظر نظرات خوانندگان هستم .

Tuesday 22 March 2011

غم آخر

 

     این بار هم که به وانشان رفتم با کمال تاسف همان روز اول با مجلس ختم یکی دیگر از همکیشان روبروشدم . این یکی هم جوانی بود رعنا و تحصیل کرده که در سن سی و چند سالگی بر اثر سکته قلبی در تهران بدرود حیات گفته بود . امسال عید چون تعداد درگذشتگان زیاد بوده عده ای مراسم اولین عید را بطور دستجمعی در مسجد محل برگزار میکنند . هر سال رکورد مرگ و میر سال قبل شکسته میشود و سن در گذشتگان هم پایین تر و پایین تر می آید . عجبا که در این مورد هیچکس سئوال نمیکند که چرا !؟

    غم انگیزترین و حزن آورترین لحظات زندگی ما انسانها زمانی است که با فاجعه از دست دادن یکی از عزیزانمان روبرو میشویم و در کمال بیچارگی مجبور میشویم فقدان یاری دیرین ،سرپرستی عاشق ،خویشاوندی دلسوز ،دوستی با محبت ، همکاری صمیمی ، آشنایی فرهیخته ، و انسانی والا را قبول کنیم .

    من هم سالها پیش بود که در سوک وفات پدر و مادرم نشستم و از آنجا که آنان در تربیت من و آنچه خودشان با سواد کردن من مینامیدند هیچ کوتاهی نکردند و با کمترین امکانات با زحمات شبانه روزی ازهرچه در توان داشتند برای فرزندانشان دریغ نکردند ، عقیده دارم که آنان بر عهده من وظایفی نهادند که من هم باید در مورد دیگران چنین کنم . البته فکر نمیکنم من بتوانم موفق به ایجاد آن درجه از تغییر در زندگی و طرزتفکر که آنان در من نسبت به زمان خودشان موجب شدند در زندگی و طرز تفکر فرزندانم بشوم . اگر چه امروزه با پیشرفتهای تکنولوژیک فوق العاده ، آموزش و پرورش بسیار سهل تر شده است ولی ایجاد تغییرات مثبت در این دوره انفجار اطلاعاتی احتیاج به هماهنگی بسیار دقیق بسیاری از عوامل موثر دارد . و بستگی زیاد دارد به طرز نگاه ما به زندگی . پدران ما میخواستند فرزندانشان را از وضعیت موجودشان نجات دهند تا تغییرات اساسی در زندگیشان ایجاد کنند ولی به نظر میرسد که ما به تغییرات بوجود آمده در زندگیمان اکتفا کرده ایم و خود را در دایره این تغییرات محدود کرده ایم .

    وظیفه ما هم حکم میکند که به فکر ایجاد زمینه تغییرات اساسی مثبت در زندگی آینده خود و دیگران باشیم . و هدف خود را معطوف به مسیر وصال بهشتی که به خود وعده داده ایم بنماییم .

    آخرین مطلبی که به تاثیر از وجود پدر و مادرم در ذهن من جای گرفت مربوط میشود به سخنی که در مجلس ختم آنان از شرکت کنندگان در آن مراسم شنیدم . و آن این بود : " غم آخرتان باشد . " از آنروز تاکنون همیشه به این فکر بوده ام که آیا میشود این دعای مردم که همیشه در زمان فوت افراد همراه با عرض تسلیت بر زبان مردم جاری میشود بر آورده شود و روزی بیاید که مردم دیگر غم نبینند ؟؟

    در اینخصوص امیدوارم بتوانم در آینده مطالبی را ارائه دهم تا آثارش بتواند بخشی از دین من به پدر و مادرم را ادا کند . امید که خوانندگان هم در اینخصوص به من کمک کنند .

Tuesday 15 March 2011

زمستانه – بهارانه

چند صباحی است در این ایام آخر سال ، فارغ از درس و مشق و به دور از فضای میراننده ی پایتخت ، ساعاتی را در دامان دشت و صحرا و زیر درختان برهنه قدم می زنم . درختان در انتهای فصل زمستان زیبایی خاصی دارند چرا که به امید آزادی از سرمای زمستان ، خود را آماده ی شکوفایی می کنند. امروز که سرمایی غیر منتظره به درختان حمله ور شد ، درختان خود را دوباره جمع و جور کردند و به قول مردم محل ، گلهایشان را پس انداختند که البته این را به فال نیک گرفته اند چرا که با باز شدن زود هنگام گل ها خطر حمله ی مجدد سرما و خشکاندن آنها زیاد است . شکوفه های بهاری بسیار حساسند و فقط در فضایی آزاد از حمله ی سرما می توانند به بار بنشینند و مردم را از میوه های خود بهره مند سازند .

             حیف که بسیاری هنوز ارزش آزادی از سرما را متوجه نشده اند و آمادگی پیدا نکرده اند که به دفاع از گل های درختان خود بپردازند . به همین جهت است که سالهاست از آن همه نعمتی که می توانستند برخوردار باشند محرومند و فقط چشم هایشان را به هوا دوخته اند تا ببینند چه می شود و از ترس این سرما به چارچوب خشک خانه های فقیرانه ی خود پناه برده اند . درصورتی که با یک اقدام ساده و هماهنگ و حضور خود در زیر درختان ، با مختصر آتش و دودی حاصل از خشکه برگ ها و چوب های سال قبل ، می توانند حملات سرما را دفع و شکوفایی درختان خود را تضمین نمایند . بعضی از مردم طبیعت را می بینند ولی به آن نمی اندیشند. فرار گله های گاومیش از دست دو سه قلاده پلنگ را که هر بار با خوردن چند گاومیش راضی می شوند می بینند ولی درس نمی گیرند که اگر این گاومیش ها به جای فرار از پلنگان به سوی آنان حرکت کنند ، پلنگان را زیر پای خود له خواهند کرد و برای همیشه از دستشان آزاد . برای همین است که همیشه گرفتار نیروهای مخرب و وحشی هستند . غم انگیزتر اینکه گوش شنوا هم ندارند و فقط حمله ی سرما را می فهمند و غوغای پلنگان را . و هرگاه در مورد آزادی جاودانی از سرما و غوغا گفته می شود ، صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ فهم لایعقلون . و گوینده را هم کافر به آنچه از ترس پذیرفته اند .