وانشان

وانشان

Tuesday 26 April 2011

غم آخر (4 )

  در حالیکه در جستجوی راهی برای پایان دادن به غم ناشی از درگذشت دیگران قلم میزنیم خبرهایی که از جامعه کوچک ما وانشانیها میرسد ناشی از بالا رفتن میزان مرگ و میر است . سال گذشته میانگین ماهانه فوت در جامعه وانشانیها تقریبا 5/2 نفر در ماه بود درحالیکه اکنون که یکماه و 5 روز از سال جدید میگذرد خبر درگذشت 5 نفر گزارش شده است که نشان از دو برابر شدن این میزان است . شاید این هشداری باشد که از خود سوال کنیم چرا در زمانی که برای بسیاری از امراض درمان پیدا شده است جامعه ما مسیری وارونه می پیماید ؟!

    با این مقدمه برمیگردم به اصل موضوع که چه باید کرد که به غم آخر برسیم . عرض کردم که یکی از حالاتی که میتواند موجب پایان احساس غم در زمان از دست دادن عزیزانمان شود اینست که مرگ را بعنوان یک امر طبیعی قبول کنیم و پذیرای آن باشیم و با علم به اینکه گریه و زاری و به دل گرفتن غصه نمیتواند موجب پر شدن خلا متوفی گردد به راحتی با آن کنار بیاییم . و شاید هم سازمانی تشکیل شود تا گرفتاریهای مربوط به کفن و دفن و خاک سپاری مردگان را بعهده بگیرد و به بسیاری از تشریفات موجود هم خاتمه داده شود !  

   این موضوع که مرگ واقعه ای طبیعی است ناشی از برداشتهای خاص و بدون مطالعه از یک سری باورهای گذشته و متون مذهبی ادیان مختلف است که جا دارد با نگاهی جدید مورد بررسی مجدد قرار گیرند . مثلا شعار اصلی ما مسلمانان در هنگام فوت افراد اینست که از قرآن نقل قول میکنیم : " انا للله و انا الیه راجعون . " و بر داشت ما هم از این آیه اینست که ما از خداییم و به سوی خدا میرویم . حال جای سوال دارد که اگر منظور از بسوی خدا رفتن مردن است ، مگر خدا در دیار مردگان است که ما همه باید به آنجا برویم ؟! مگر ما عقیده نداریم که خدا همیشه و در هرجا با ماست ؟ پس چرا باید این آیه را اینطور ترجمه کنیم در حالیکه تناقض در برداشت واضح است ؟

    پس اولا باید در برداشتمان از اینکه مرگ موضوعی است حتمی تجدید نظر کنیم و ثانیا مشخص است که از دست دادن نزدیکان مخصوصا در سنین قبل از آنچه پیری مینامیم دارای آثار نا خوشایندیست که نمیتوان بدون تاثر از کنار آن گذشت . بنا براین لازم است برای ارزش قائل شدن به گفته خودمان بصورت دعا ، در فکر یافتن راهی دیگر برای استجاب " غم آخرتان باشد " باشیم . و تنها راهی که باقی میماند حالت سوم است و آن اینکه کاری کنیم و طوری زندگی کنیم که زندگی سالم برای همه تداوم پیدا کند و کسی مجبور نباشد غم از دست دادن عزیزانش را تحمل کند . به این موضوع در آینده می پردازیم . در انتظار نظرات دوستان هستم .   

Sunday 10 April 2011

غم آخر ( 3 )

 

    در نوشته قبل عرض کردم چنانچه قرار باشد دعای مردم ، " غم آخرتان باشد " ، مستجاب شود یکی از حالاتی که میتواند اتفاق بیافتد اینست که خود شخص غم دیده قبل از فوت دیگری از دنیا برود . این حالت مورد درخواست دعا کننده نیست لذا ربطی به این دعا پیدا نمیکند . لیکن موردیست که میتوان در باره آن بحث کرد . چرا که اگر شخص در دنیا حضور نداشته باشد زمینه ای هم برای اینکه غم دیگران را تحمل کند و یا دیگران غم او را تحمل کنند وجود نخواهد داشت . حال این سؤال پیش می آید که آیا اصولا به دنیا آمدن و به دنیا آوردن مزایایی همراه دارد یا نه ؟ و چه نوع زندگی ارزش زیستن دارد ؟

    هفته  پیش زمانی که اولین درس یکی از کلاسهای سال جدید را شروع کردم ، در مقدمه درسی که موضوع آن " زندگی کن و بگذار زندگی کنند " بود چند سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود که اولینش این بود : " سه سؤال خود از خدا را بیان کنید . "  زمانی که نظر آنان را به این سؤال جلب کردم اولین دانشجو با لحنی طلبکارانه سؤالش را اینچنین مطرح کرد : " چرا من را بدنیا آوردی ؟ " بلافاصله دومین دانشجو با لحنی که بخواهد سوال او را تصحیح کند گفت : " چرا من را در ایران بدنیا آوردی ؟ " زمانی که از سایر دانشجویان منطقی بودن این سؤال را پرسیدم کسی مخالفت نکرد و همه موافق بودند که این یک سؤال عادلانه است و هر کس حق دارد این سؤال را از به دنیا آورنده خود داشته باشد . چند سال قبل هم شنیده بودم که جوانی یا جوانانی به پدر و مادر خود معترض بودند که شما که نمیتوانید آنچه ما نیاز داریم فراهم کنید چرا ما را به دنیا آوردید ؟!

    وجود اینگونه ذهنیات در افراد نشان میدهد که صِرف به دنیا آمدن و داشتن امکان زنده ماندن در دنیا امتیاز خاصی نیست که همه مشتاق آن باشند . و زندگی در دنیا باید دارای شرایطی باشد تا مطلوب زندگان باشد . در گفته های بزرگان هم بارها شنیده ایم که " مرگ با عزت بهتر است از زندگی با ذلت ." البته عزت و ذلت معانی خاص خود را دارند که باید درست تفسیر شوند . ولی زمانی که کسی به دنیا آورده شد و رشد کرد دیگر خود او ست که باید در مورد زندگی خود تصمیم بگیرد درعین اینکه کسی هم حق ندارد موجب مرگ خودش بشود چرا که این دیگر فقط مربوط به خودش نیست و روی دیگران هم آثاری دارد که نمیتوان انکار کرد .

   پس زندگی زمانی ارزش دارد که شرایط مورد رضایت افراد در آن فراهم باشد و میتوان بطور خلاصه گفت که اگر زندگی توام با شادی باشد مطلوب است و هرچه موجب از بین رفتن شادی گردد به زندگی لطمه میزند . شادی نیز دارای درجات مختلف است و شاید بالاترین درجه شادی را آن بدانیم که مردم تصور آنرا در زندگی در بهشت در ذهن خود دارند . یعنی یک زندگی کامل که هیچ نقصی در آن نیست و همه در کمال شادی و عزت از آن لذت میبرند . البته داشتن یک زندگی بی نقص و کامل مستلزم داشتن شرائط کامل است و در این شرائط همه مردم هم باید کامل و بی نقص باشند و هیچگونه اشتباهی از آنان سر نزند . حال باید دید ما انسانها که هر روز چند اشتباه مرتکب میشویم میتوانیم در بهشت زندگی کنیم ؟ اگر حتی یکنفر فقط یک اشتباه هم مرتکب شود دیگر نمیشود آن محل بهشت باشد .همانطور که در داستان آدم داریم که او فقط بخاطر یک اشتباه از بهشت اخراج شد . پس اگر محلی بنام بهشت هم برای ما آماده کرده باشند در حال حاضر هیچیک از ما نمیتوانیم در آن زندگی کنیم تا زمانی که شرائط آنرا پیدا کنیم . یعنی آنقدر رشد کنیم که دیگر اشتباه نکنیم . رسیدن به این مرحله مستلزم یاد گرفتن بسیاری از حقایق زندگی است که بسیاری از آنها هنوز کشف نشده اند و این وظیفه همه مردم خصوصا صاحبان دانش و اندیشه است که زندگی را در این مسیر سوق دهند . شاید اگر چنین کنیم در نهایت بتوانیم شرایطی مانند بهشت را برای خود فراهم بیاوریم و در آن شرایط شاید یاد گرفته باشیم که خود را برای همیشه زنده نگهداریم و دیگر کسی غم از دست دادن کسی را نداشته باشد .  

Friday 1 April 2011

روستا در وحشت دزدی و هجوم معتادین (شهید پرورها معتاد پرور شده اند !! )؟

 

    فرصتی پیش آمد تا دوباره برای استراحت و فرار از هوای کشنده تهران به وانشان بیایم . هنوز هوا زیاد تاریک نشده بود که فریادی سکوت و آرامش شبانگاهی را شکست . برای استفاده از این سکوت ، خانه پدری را خالی از هرگونه ادوات صوتی گذاشته ام و خالی از هر آنچه ممکن است مورد طمع سارقین معتاد قرار گیرد . فریاد " آی پدر فلان شده ، آی بی پدرها ... " من را از جا کند . پنجره رو به کوچه را باز کردم . این پیره مرد مغازه دار محله بود که می گفت : " داشتند میکشتندم ! بردند همه چیز را ! هیچکس هم که تو این آبادی نیست ! "

    متوجه شدم که افرادی به قصد دزدی به او حمله کرده اند . رفتم که بلکه به او آرامش بدهم که گفت : " دو تا بودند سرشان را بسته بودند ، چراغ را خاموش کردند و افتادند بجونم ، میخواستند خفه ام کنند ، این دستمال که به سرش کشیده بود تو دستم ماند و فرار کردند . " رهگذری هم از دور دو جوان را  در حال فرار دیده بود که میگفت یکی از آنها لباس سفید داشت .

    بهر حال همسایه ای به 110 تلفن زد و پس از مدتی از روی بالکن متوجه حضور پلیس و آگاهی شدم .  شنیدم که انگشت نگاری کرده و آثار تخریب و زد و خورد را ثبت کرده بودند . روز بعد شایع بود که متوجه شده اند کی هستند و گفته بودند که همین بچه های محلند . قبلا هم سابقه داشته اند و چند بار گرفتار شده اند و رها شده اند .

 از فردای آن شب نقل محفل هر جمع دو سه نفره همین موضوع بود و تازه من از داستان سرقتهای متعدد از خانه ها با خبر شدم . چند نفر را گفتند که حتی شیر و فلکه آب منازلشان را هم باز کرده و برده اند . و ظروف مسی و هر آنچه را که بتوانند پول کنند به سرقت میبرند . می گویند کار این جوانهای بیکار و معتاد است . جوانها کار ندارند و فروشندگان مواد هم حتی روز روشن به مبادله مواد مشغولند .

    امروز که در مجلس ختم یادبود یکی از درگذشتگان شرکت داشتم باز تعریف دزدیها بود . و از چند نفر هم که از روستاهای اطراف آمده بودند شنیدم که این وضعیت در همه روستاهای وجود دارد . یکی از آنها که از روستای خم پیچ بود برای مزاح داستانی را تعریف کرد که در خم پیچ شخصی از دیگری می پرسد که تا حالا کیا معتاد شده اند ؟ که در جواب میشنود بگو کیا نشده اند و با آن لهجه شیرینش عبارتی را گفت که نوشتنش درست نیست و لی منظورش این بود که فلانی گفته فقط آنهایی که از مادر متولد نشده اند !!

   این عمق فاجعه ای را میرساند که جوانان روستاهای ما را هدف قرار داده است . این پدیده در روستاها پدیده ایست جدید . در زمانی که ما جوان بودیم در باره قبح اعتیاد به تریاک که در زمانهای گذشته دیده میشده شنیده بودیم و بخاطر دارم که مادرم میگفت فلانی حتی آرد مانده در سفره آردش را هم برای تریاک فروخت . و با این داستانها به ما می آموختند که اعتیاد بسیار بد است . آنروزها دروانشان معتاد نداشتیم و تا آنجا که من به یاد دارم فقط یک پیره مرد بود که میگفتند بعضی وقتها تریاک می کشد . حتی در شهر گلپایگان که من درس میخواندم فقط دو نفر از محصلین دو دبیرستان  بودند که شایع بود معتاد هستند .

 امروز عصر که برای زیارت اهل قبور رفته بودم ، گلزار شهدا را که دیدم با خود گفتم چه شده که این روستای شهید پرور معتاد پرور شده است ؟!