وانشان

وانشان

Friday 15 July 2011

غم آخر ( پایانی )

      در پاسخ به چرای مطرح شده در قسمت قبل ، یعنی چرا بی توجه و سهل انگار هستیم نسبت به حل مسائل و مشکلات خودمان ، باید گفت : بی توجه و سهل انگار هستیم چرا که به تواناییهای خود ایمان نداریم ، چرا که خود را نشناخته ایم ، همانطور که خلقت و خالق خود را نشناخته ایم . می گوییم خداشناسیم ولی اینطور نیست . میگوییم به خدا ایمان داریم ولی این ایمان واقعی نیست . چرا که ایمان بدون شناخت امکان ندارد . ما که هنوز خود و مخلوقات و قوانین حاکم بر آنها را نمیشناسیم چگونه میتوانیم خالق همه اینها را بشناسیم ؟ کسی هم که از خود و خدای خود شناخت نداشته باشد ایمان ندارد و در خسران و زیاندهی است . ایمان زمانی واقعیست که همراه با شناخت باشد. شناخت هم با زبان نمیشود . باید دلیل عقلی و عینی داشته باشیم تا ایمان استوار بماند . غیر از این باشد میشود داستان گوساله سامرایی ; تا کاهی به کوهی بخورد نظر عوض میشود و راه به انحراف میرود .

    اگر از راز های نهفته در خلقت و قوانین آن آگاه نشویم ایمانمان نسبت به خالق  سطحی است و دوام نخواهد یافت . همانطور که اگر دقت کنیم می بینیم که بارها در طول تاریخ کسانی بعنوان پیغامبر، مصلح ،دانشمند ،فیلسوف ، و.و.و. با افکار و ایده های خوبی در برهه ای از زمان ظهور پیدا کرده و تلاش کرده اند در زندگی انسانها تغییرات اساسی بوجود آورند ، اگر چه همه اینها به پیشرفت زندگی بشریت کمک کرده اند ولی پس از مدتی دوباره مردم از مسیر منحرف شده و به گمراهی رفته اند.

     تاریخ خود ما گویای این حقیقت است . اگر چه شاید هیچیک از ما تاریخ خود را بدرستی مطالعه نکرده باشیم و مسائل آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار نداده باشیم ، که این هم یکی از علل عدم توانایی در حل مشکلات است ، ولی اگر فقط به آنچه جسته و گریخته شنیده ایم هم توجه کنیم متوجه میشویم که داستان گوساله سامرایی به کرات در زندگی انسانها تکرار شده است . و بر اثر غفلت، گول حرفهای بزک کرده را خورده و منحرف شده ایم . اگر یک نگاهی به خودمان بیندازیم و زندگی خود و اطرافیانمان را نگاه کنیم متوجه بسیاری از مسائل میشویم . مثلا ما خود را مسلمان میدانیم و عقیده داریم مسلمانی بهترین روش زندگی است . ولی اصلا میدانیم مسلمانی یعنی چه ؟! و مسلمان باید چطور زندگی کند ؟ یا نمیدانیم و اگر هم میدانیم مراعات نمیکنیم چرا که ایمانمان بهمان دلایل که عرض کردم ضعیف است . پیروان سایر مذاهب هم همینگونه اند ! مگر ما به امید اینکه به بهشت برسیم زندگی نمیکنیم؟ اگر زندگی این باشد که هست ، یعنی چند سالی تلاش و زحمت و در نهایت درد و محنت و مرگ ، دارای آن ارزش هست که ما را به بهشت برساند ؟ قبلا که عرض کردم با وضعیت موجود ما اصلا بلد نیستسم چطور در بهشت زندگی کنیم ! فرض کنیم همین فردا به ما بگویند این کلید بهشت مخصوص شما و بفرمایید داخل بهشت. آیا بلدیم بدون اشتباه در آنجا زندگی کنیم که ما را دوباره بیرون نیندازند ؟! پس باید به خود آییم و تلاش کنیم راه نجات از این وضعیت را پیدا کنیم . اینچنین زندگی جز خسران نیست و نهایتش همین مرگ است همراه با زجر .

     پس راه حل چیست ؟ اگر  درست دقت میکردیم راه حل را می یافتیم . آنجا که می گوید : " اگر ایمان پیدا نکنید و درست عمل نکنید ضرر خواهید کرد ." ولی ما با دقت به شنیده ها توجه نمی کنیم و همین بی توجهی باعث تکرار تاریخ می شود و زندگی ما آنطور که باید تحول پیدا نمیکند . آن ایمانی که با شناخت و دلیل عقلی و عینی باشد چگونه ایجاد میشود ؟ نادیده را چگونه میشود شناخت ؟ آیا راهی جز شناخت آثارش داریم ؟ این تنها راهی است که برای ما موجود است . و باید از این راه وارد شویم . چطور ؟ برای شناخت مخلوقات باید چه کنیم ؟ مگر راهی جز مطالعه علمی آنها وجود دارد ؟

    باید با مطالعه دقیق مخلوقات به راز هستی آنها پی ببریم . یعنی متوجه شویم که سلولهای تشکیل دهنده هر موجود چگونه عمل می کنند و راز بقایشان چیست . با شناخت موجودات از جمله خود انسان میتوانیم یاد بگیریم چگونه زندگی خود را بهتر کنیم . فکر میکنید مثلا انسانی که زندگی نیمه وحشی داشت و پیاده راه میرفت و یا فوقش الاغ سواری و اسب سواری می کرد چگونه توانست ماشین بسازد ، هواپیما بسازد و فضا پیما شود ؟ همه اینها را با مطالعه موجودات و علم پیدا کردن به عملکرد آنچه در طبیعت بوده و هست یاد گرفته است . آیا با آنچه بشر تا کنون به آن علم پیدا کرده است کافی است که به خدای عالم ایمان بیاوریم ؟ ایمانی که دیگر قابل برگشت نباشد ؟ شاید نه ! هنوز شبهاتی باقی مانده است . البته  آن دانشمندانی که به اجزائی از عالم هستی علم پیدا کرده اند به ایمان نزدیک تر شده اند تا دیگران . و هرچه علم فرد بیشتر باشد به ایمان نزدیک تر . ولی برای رفع هرگونه شبهه باید تمام رموز هستی کشف شود . برای سرعت بخشیدن به این کشف باید همه کمک کنند . باید با کمک همدیگر ، یعنی با آموختن آنچه دیگران آموخته اند و ارائه آموخته های خود به دیگران و تلاش برای کشف نا آموخته ها این راه را ادامه دهیم . و اگر بتوانیم یک نوع تقسیم کار در بین خود برنامه ریزی کنیم بهتر و سریعتر به کشفیات جدید میرسیم . این همان توصیه به حق و به صبر است .

     می گویند آنچه بشر را به این حد از پیشرفت رسانده است حاصل کار و تلاش فقط دو درصد از مردم دنیا است . حال میتوان تصور کرد که اگر همه مردم در این تلاش شرکت کنند چه میشود !. و به چنین کاری میشود گفت " وحدت " یعنی تلاش همگانی و هماهنگ برای کشف حقیقت . آنچه را که به حقیقتش علم پیدا کرده ایم به دیگران توصیه کنیم و ادامه همین راه را هم به یکدیگر توصیه کنیم . البته حقی که باید به دیگران توصیه کنیم همان علم ثابت شده ایست که به آن رسیده ایم ، نه خیال و تصورات خود . بعضیها تصورات را علم میدانند و خود را هم عالم می پندارند . اگر آنچه را علم مینامند قابل اثبات نباشد ممکن است گمراهی باشد .

    اگر بدنبال کشف حقیقت باشیم دیگر در خسران نخواهیم بود و روز بروز از تعداد مشکلات و گرفتاریهایمان کمتر میشود تا زمانیکه دیگر مشکلی نباشد و آماده زندگی جاودانه در بهشت دلخواهمان گردیم . اگر زندگی ما در حال حاضر پر از غم و اندوه است و اگر با مشکلات فراوان روبرو هستیم برای اینست که از مرحله پرت هستیم . به همین کلمه " وحدت " نگاه کنید . ببینید ما وحدت را در چه می بینیم ! در بعضی جوامع وحدت معنی شده است به اینکه همه مردم از یکنفر و یا یک گروه پیروی کنند . و اگر غیر از این کنند می گویند به وحدت لطمه میخورد و چه بسا مجازاتها شامل شکننده های این وحدت شود . این درست مخالف تعریف واقعی وحدت است و این همان گمراهی است که به جهنم ختم میشود !  و متاسفانه در طول تاریخ بشریت بیشتر اوقات گمراهان مسلط بوده اند  . علت تسلط گمراهان هم همان بی توجهی عامه مردم و نداشتن ایمان به تواناییهای خود بوده است .  مانند آن گروه از موجودات صاحب قدرت که گاهی مورد محاصره و تعقیب چند حیوان درنده قرار می گیرند و هر یک تلاش می کنند با فرار خود را نجات دهد و در این میان هر بار چند تا از آنان طعمه میشوند و دیگران هم در کمال بیچارگی به تماشا می ایستند . در صورتیکه اگر نسبت به قدرت خود مومن بودند  بجای فرار کردن همه باهم به سمت آن چند درنده هجوم می بردند تا زیر پایشان له شوند .

     این قصه همانست که بسیاری از جوامع فعلی بشری هم به آن گرفتارند . و بر اثر تسلط گمراهان بر آنان ، راه مستقیم زندگی را گم کرده اند و روز بروز بر مشکلاتشان افزوده میشود . همین موضوع مرگ و میر در بین ما را توجه کنید . در زمانی که در بعضی جوامع طول عمر افراد روزبروز بیشتر میشود ، ما گرفتار مرگ زودرس هستیم . جوانان ما گرفتار امراضی میشوند که تا کنون در این سنین سابقه نداشته است . صحبت از هجوم سونامی امراض کشنده در میان است و تازه این آثار اولیه کج رویهای گذشته است ! کج رویهایی که منجر به ناسالمی روح و روان ما شده است ، کج رویهایی که موجب ناسالمی آب و هوا و غذای ما شده است که منجر به اینگونه مرگ ومیرها می گردد.  کج رویهایی که باعث شده است بجای اینکه ما فرصتی برای تفکر و مطالعه در مورد احوال خودمان داشته باشیم ، باید نان بدود ، آب بدود و ما هم بدنبال آنها ! و تا بیدار نشویم و راه وحدت واقعی را نیابیم ، حق را از ناحق تشخیص ندهیم و به حق توصیه نکنیم راهی را ادامه میدهیم که خسر الدنیا و الآخره هست .

    اکنون در جوامعی که به علم بها میدهند و کسانی در فکر ایجاد شرائط بهتر برای زندگی انسانها هستند ، پیشرفتهای خوبی در زمینه سلامت انسانها و جلوگیری از تلفات انسانی حاصل شده است . با استفاده از تکنولوژیهای جدید در کار ساخت اعضاء بدن انسانها برای جایگزینی اعضاء معیوب و فرسوده هستند . حتی صحبت از اینست که اعضائ مختلف بدن نوسازی شوند . همین امروز خواندم که مغز مصنوعی ساخته اند که میتواند با مغز طبیعی انسان مرتبط شود و از هرکس نابغه فکری بسازد . از طرف دیگر پیشرفت تکنولوژیهای ارتباطی ، ابزار لازم برای ایجاد همفکری و هماهنگی بین انسانها را بیش از پیش فراهم می نماید . اگر همه مردم دنیا بتوانند با استفاده صحیح از امکانات موجود به این مسیر پیشرفت بپیوندند ، بعید نخواهد بود که در آینده ای نه چندان دور انسان به طولانی کردن عمر خود و پایان دادن به غم از دست دادن غزیزان خود موفق گردد . در آنزمان دعای ما هم که طلب " غم آخر "  است مستجاب میگردد . ( همانطور که قبلا آورده ام این مطلب را تقریبا دو هفته قبل نوشتم و بخاطر طولانی شدنش آنرا در چند بخش منتشر کردم که این آخرین بخش است ، ولی در همین چند روز اخبار جدیدی در همین رابطه خواندم که فکر کردم در اینجا بیان کنم و آن اینست که برابر آمار موجود ، در کشورهای پیشرفته در حال حاضر هر سال سه ماه به میانگین عمر مردم افزوده می شود و تعداد افرادی که بالای صد سال عمر می کنند در حال افزایش است . در همین منبع خبری از یک دانشمند انگلیسی نقل شده که پیش بینی می کند او در زمان حیاتش کودکانی را خواهد دید که صد و پنجاه سال عمر خواهند کرد و بیست سال بعد از آن انسانهایی بدنیا خواهند آمد که تا هزار سال عمر می کنند . همه اینها با پیشرفت علم به واقعیت می پیوندند و به قول ایشان در آینده مردم بجای اینکه برای رفع بیماریهایشان به دکتر و بیمارستان مراجعه کنند برای ترمیم سلولها و جوان کردن آنها به بیمارستان میروند . )

    پس جا دارد که بازهم دعا کنیم ، ولی باید روش دعا کردنمان را هم تغییر دهیم. منظور از دعا اینست که هر روز به خود متذکر شویم که سعی کنیم به راه درست و فکر درست و عمل درست دست یابیم . انحرافات را کنار زده و راه پیشرفت خود و همنوعانمان در اقصی نقاط دنیا را هموار سازیم . به امید آنروز .           

Saturday 9 July 2011

غم آخر ( 6 )

 

       در قسمت قبل این سوال مطرح شد که آیا میشود عمر را طولانی تر و دردها و مشقات زندگی را کاهش داد ؟ در پاسخ باید گفت بلی عمر انسانها هم مانند هر موجودی دیگر بستگی به همان عواملی دارد که با خلقت با او آفریده شده است و در طبیعت او نهفته است . همان چیزی که اجل میگوییم . اجل یعنی زمان معین ، یعنی پایان مهلت ، نه جلوتر و نه عقب تر . اگر مثلا افتادیم توی دریا و نتوانستیم شنا کنیم و نفس بکشیم فوقش یک و یا دو دقیقه می توانیم دوام بیاوریم . اگر کسی ما را نجات ندهد اجل میرسد . اگر به علتی خون به مغز نرسد ظرف یکی دو دقیقه اجل فرا میرسد .

      گاهی تصور میشود که اجل از اول به ما داده شده است و در جایی نوشته شده است که مثلا فلانکس چند سال و چند ماه و چند روز و چند ساعت و چند دقیقه و چند ثانیه زندگی می کند و آنوقت اجل میرسد و می میرد ! اگر چنین است چه لزومی دارد زحمت بکشیم و به دنبال آب و غذا و مایحتاج زندگی باشیم ؟! چه لزومی دارد مواظب خود باشیم که مریض نشویم ؟ و اگر مریض شدیم چه لزومی دارد دنبال درمان برویم ؟! مگر نه اینکه اجل معین شده است ؟! ولی اینچنین نیست . اگر اجل هرکس از قبل مشخص شده باشد دیگر زندگی معنی ندارد . اگر اجل به آن معنی باشد که ما نمیتوانیم بر آن تاثیر گذار باشیم پس ما دیگر چه کاره ایم و مسئولیت ما چیست ؟! ولی نه . اینطور نیست . ما بر سرنوشت خود مسلطیم . ما آفریده شده ایم با یک سری معیارها و با یک سری قوانین که بر عالم حکم فرماست . زندگی ما ، آینده ما ، عاقبت ما ، همه بستگی دارد به اینکه چگونه در برابر قوانین حاکم بر عالم رفتار کرده باشیم . زندگی ما متاثر از عوامل مختلف است . زندگی اجداد ما اثرش را بر ما گذاشته است . اینکه پدران و مادران ما چه کردند، چه خوردند، چگونه زندگی کردند ، شاد بودند ، غمگین بودند ، ترسو بودند ، خشمگین بودند ، ظالم بودند ، مهربان بودند ، حلال خوردند ، حرام خوردند ، همه اینها در زندگی ما موثر است . آنچه خود ما انجام میدهیم ، آنچه ما فکر میکنیم ، آنچه بلدیم ، میزان آگاهی و سواد ما نسبت به دنیا و مخلوقات ، اخلاق ما ، نوع تغذیه ما ، نوع کار ما ، آب و هوای محل زندگی ما ، همه اینها بر زندگی ما و بر زندگی فرزندان ما تاثیر می گذارد .

      پس باید متوجه باشیم که این خود ما هستیم که آینده خود و فرزندانمان را در چارچوب قوانین خلقت مشخص می کنیم . نه فقط خود تنهای ما ، بلکه خود ما و هر آنچه ما با آنها در رابطه هستیم . انسان موجودیست اجتماعی و به تنهایی زندگی نمی کند . پس هر چه یک نفر انجام میدهد بر زندگی دیگران هم تاثیر دارد . و همه در مقابل همدیگر مسئول هستند . پس باید یاد بگیریم که چگونه با همدیگر زندگی خوب و سالم داشته باشیم . چگونه با همدیگر همکاری کنیم تا زندگی اجتماعی خوب بسازیم . چگونه با هماهنگی همدیگر به حل مسائل خود بپردازیم . اگر همه مردم دنیا سعی کنند با کمک هم و با هماهنگی برای رفع نیازمندیهای خود و یاد گرفتن خوب و بد دنیا عمل کنند ، دنیا مدرسه بزرگی میشود که همان مزرعه آخرت می شود . اگر خوب باشیم عاقبت ما خوب میشود . اگر بد باشیم عاقبت ما بد میشود . 

      بنابراین آنچه برای داشتن یک زندگی خوب اهمیت پیدا می کند شناخت خوب و بد است و عمل ما در مقابل خوبیها و بدیها . اول باید خوب و بد را از هم تشخیص دهیم . تا بتوانیم با خوبیها عجین و از بدیها دوری کنیم . اگر همه ما یاد بگیریم که همیشه خوب باشیم و بدی از ما سر نزند ، آنوقت مقدمات زندگی سالم را آماده کرده ایم . آن زندگی که به آنچه بهشتش می نامیم برسد . آیا فکر می کنیم اگر بهشت را برای ما آفریده و آماده کرده باشند ، در وضعیت فعلی ، ما میتوانیم در آن زندگی کنیم ؟! بهشت جای اشتباه کردن نیست . چرا که اگر قرار باشد در بهشت کسی اشتباه کند دیگر آنجا بهشت نیست . بهشتی که آدم را بخاطر یک اشتباه کوچک بیرون راندند ،جای من و امثال من خواهد بود که هر روز نه فقط اشتباه بلکه ممکن است چند گناه مرتکب شویم؟! یکی از خصوصیات بهشت اینست که همه چیز و همه کس در آنجا زیباست و هیچکس نسبت به دیگری احساس نارضایتی ، حسد ، بدگمانی ، کینه و نفرت ندارد و همه همدیگر را دوست دارند و از دیدن و مصاحبت با همدیگر لذت میبرند . حال به اطراف خودمان نگاه کنیم ، آیا ما میتوانیم نسبت به هم اینچنین باشیم ؟ آیا اصلا از حال همدیگر خبر داریم ؟ آیا پدر ، مادر ، اقوام ، همسایگان و همشهریان از ما راضی و خشنود هستند ؟

      معلوم است که در اینصورت جای ما در بهشت نمیتواند باشد ولذا در جهنم است و جهنم آنجاست که خالی از خوبیست و پر است از بدیها . اگر به زندگی خودمان نگاه کنیم ، متوجه خواهیم شد که آیا به بهشت نزدیک تر است یا به جهنم ؟ متاسفانه گاهی تفاوت بهشت و جهنم را هم نمیتوانیم درک کنیم . ندانستن تفاوت بین این دو یعنی  گیر کردن در برزخ که بیرون آمدن از آنهم مشکل خواهد بود . و اینست که ما نسبت به همه چیز بی تفاوت می شویم و می گوییم هرچه بادا باد . منتظر سرنوشتی موهوم نشسته ایم . منتظر نشسته ایم تا این عمر روزی بسر آید . هر چند وقت یکبار جمع میشویم تا در سوک مرگ یکی از آشنایان  بنشینیم و منتظر رسیدن مرگ خودمان می مانیم .و هیچ اقدام موثری نمی کنیم که یاد بگیریم چه کنیم که اینچنین نباشد ! چرا پدر و مادران ما باید با درد و رنج و مشقت روبرو باشند و زندگیشان چنان مشکل شود که آرزوی مرگ کنند ؟ چرا باید جوانانمان به دلایل مختلف جوانمرگ شوند ؟ چرا باید پدر و مادرانی به علل مختلف با مرگ زودرس روبرو شوند و فرزندانشان بدون سرپرست بمانند ؟ همه اینها چاره دارد . انسان باید بتواند همه این مشکلات را حل کند . خالق انسان را هم خلاق آفریده تا از آنچه در تسخیر دارد بخوبی استفاده کند .

    در طول تاریخ بشریت پیشرفت بسیار کرده است و زندگی را از حالت تقریبا وحشی به حالتی که آنرا متمدن می گوییم تغییر داده است . ولی این کافی نیست . انسان قادر است کلیه مسائل و مشکلات پیرامون خود را حل کند . و اگر با دقت به مسائل خود بیندیشد براحتی   میتواند بر آنها غلبه کند . و این بی دقتی و عدم توجه است که انسان را با خسران روبروکرده است . چرا بی توجه هستیم و سهل انگار را در قسمت بعد می آورم

Saturday 2 July 2011

غم آخر (5)

 

            دوباره فرصتی پیش آمد تا چند روزی را در وانشان باشم و از این فرصت استفاده کنم و درسکوت و آرامش اینجا این بحث " غم آخر " را به پایان برسانم . البته چون کمی طولانی شد ما بقی مطلب را هم در چند قسمت تقدیم میکنم . امروز هم مواجه شدم با تشییع جنازه آشنایی دیگر که در سن میانسالی بدرود حیات گفته و در میان شیون و زاری همسر و فرزندان نیمه راه و برادران و خواهر و بستگانش در وانشان به خاک سپرده شد . شرح حال خانواده این مرحوم هم ، مانند هر خانواده غم دیده ، در این مقال نمی گنجد ولی ناله های فرزندان کم سن و سالی که پدر خود را از دست داده اند مانند خنجریست که به قلب هر انسان فرو میرود و انسان از خود می پرسد چرا؟؟ چرا باید بچه ها در این سن از نعمت حضور پدر محروم شوند ؟ و همین چراهاست که من را وادار کرد این سلسله مطالب را بنویسم . 

             در مطلب قبلی به این نتیجه رسیدم که تنها راهی که باقی میماند برای رسیدن به " غم آخر " اینست که کاری کنیم و طوری رفتار کنیم که زندگی سالم برای همه تداوم پیدا کند و کسی مجبور نباشد غم از دست دادن عزیزانش را تحمل کند . مشکل اصلی هم همین است که  " چگونه رفتار کنیم ؟ "

           بدیهی است که برای پاسخ به این سوال راه درازی در پیش داریم و لازمه اش پیدا کردن پاسخ برای بسیاری از سوالاتی است که پیش خواهد آمد ولی یک مشکل اساسی تر اینست که اغلب در فکر یافتن پاسخ به این سوال نیستیم و یا اصلا این سوال را قابل طرح نمیدانیم !  این برمیگردد به طرز فکر ما در مورد مرگ و زندگی . لذا سعی میکنم نظر خود و آنچه را از دیگران آموخته ام در خصوص آنچه مانع از پرداختن و یافتن پاسخ به چنین سوالات و رهایی از مشکلات مربوطه است بیان کنم .

       طرز فکر ما و نگاه ما به زندگی را میتوان در مراسمی که متعاقب مرگ افراد تشکیل میشود و حرفهایی که در این مراسم به گوش همه میرسد پیدا کرد : اینکه تقدیر چنین است! رسم روزگار است ! خدا خواسته است ! و...و...و....گاهی شاید برای آرامش داغدیده ها می گویند این آزمایش الهی است و خدا میخواهد انسان را آزمایش کند ! آخر چرا باید قدرت خدا را زیر سوال ببریم ؟! آزمایش برای چه ؟ زمانی دست به آزمایش چیزی ویا کسی زده می شود که آزمایش کننده از نتیجه آن خبر نداشته باشد و بخواهد ببیند چه میشود . با آن توصیفی که ما از خدا داریم مگر میشود گفت خدا نمیداند نتیجه آزمایش چه میشود !

    در قسمت قبلی اشاره کردم که بسیاری از عقاید ما که مرگ را بسیار طبیعی و غیر قابل تعویق می پنداریم پایه و اساس محکمی ندارد . فقط چون به کرات چنین شنیده ایم و چنین برای ما تفسیر شده است اینچنین می اندیشیم .

      اینکه پس از فوت هرکس مراسمی تشکیل می شود و دوستان و آشنایان برای اظهار همدردی و تسلیت در جایی بطور همزمان جمع می شوند بسیار نیکو و پسندیده است . ولی باید سعی کرد از اینگونه اجتماعات بهره مناسب برد و از تجربه های همدیگر و علل مرگها درسهای جدید بگیریم . هیچوقت در این مراسم شنیده نشده که سخنران اشاره ای به علت مرگ کرده باشد و مثلا بگوید چرا باید اینهمه مردم در تصادفات گوناگون از بین بروند و راه حلی برای آن ارائه دهد . اغلب سخنرانیها فقط در توجیه مرگ و طبیعی جلوه دادن آنست ! در صورتیکه آنچه ارزش دارد زندگی است نه مرگ . اگر برای بعد از مرگ هم ارزشی قائل شده باشند ، چگونگی آن به نوع زندگی در این جهان مربوط شده است . آیا این صحیح است که همیشه بگوییم سرنوشت چنین بوده است و خدا چنین خواسته است ؟ ! اصلا سرنوشت چیست ؟ تقدیر و قضا و قدر کدامست و چگونه عمل می کنند ؟ آیا عمل ما و روش زندگی ما در این چیزها دخالت دارد یا نه ؟؟

          باید گفت که آنچه تقدیر و قضا و قدر نام گرفته است قوانین طبیعت است که در زمان خلقت هر چیز توسط خالق در نهاد مخلوق گذاشته شده است . مثل اینکه اگر آب را حرارت دهیم در نهایت جوش می آید و بخار می شود . اگر هوا در اطراف ما نباشد که نفس بکشیم خفه میشویم . اگر غذا نخوریم ضعیف و در نهایت می میریم . اگر ریشه گیاه را از زمین خارج کنیم می خشکد . اینها قوانین طبیعت است . حال اگر از هر کس و هر موجود زنده و حتی غیر زنده درست مراقبت شود و احتیاجات طبیعی هر چیز برآورده شود و کسی یا چیزی به آن لطمه نزند ، سالم می ماند . و این طبیعت خلقت است .

           هرگاه عقیده مان را نسبت به مرگ و زندگی تصحیح کردیم باید به این بپردازیم که آیا میتوانیم عمرمان را طولانی تر کنیم ؟ آیا میشود دردها و مشقات زندگی را کم کنیم و دنیا را لذت بخش تر کنیم ؟ پاسخ به اینمورد را هفته آینده مطالعه فرمایید .