کنار جوی پله ، دم گلتاق ، داشتم گل بابونه میچیدم که چشمم به غریبه ای افتاد که گوسفند میچروند . این گفتگو را توجه کنید :
چوپان: این گلها برا چی خوبه ؟
من: مفیده، بجای چای ازش استفاده میکنم ، برا معده هم خوبه .
چوپان: من معده ام همش درد میکنه ، چکنم خوب بشه ؟
من: آب کافی میخوری ؟
چوپان: آره .
من: بین غذا هات آب زیاد بخور ولی نه با غذا .
چوپان: مجبورم با غذا آب بخورم ، دندون ندارم با آب نون را میخورم !
من: دندونت را درست کن شاید همین باعث درد معدت باشه .
چوپان: پول ندارم ، تا ببینم خدا چی میخواد .
من: خدا میخواد مواظب سلامتید باشی .
چوپان: دکتری ؟
من : نه .
چوپان: پسرم هم مریض بود ولی امام رضا خوبش کرد .
من : چرا تو را خوب نمیکنه ؟
چوپان: اون خوابش را دید بعد خوب شد .
من : تو هم بفکرش باش تا خوابشا ببینی .
چوپان: تا خدا چی بخواد .
من، خودت باید بخوای .
چوپان: ازین گلها بخورم خوب میشم ؟
من: خودتا مریض کردی حالا باید خیلی کارا بکنی تا خوب بشی ، اینم کمک میکنه .
چوپان: تا ببینی خدا چی میخواد !
من: بازم حرف خودتا میزنی ! خدا که چیز بد نمیخواد . باید یاد بگیری چجور از خودت مواظبت کنی .
چوپان: نمیدونم ، ببینم خدا چی بخواد !
من: خدا همه چیز خوب بهت داده باید خودت مواظبت کنی . مگه از اول معدت مشکل داشته !؟
چوپان: نه .
من: پس گردن خدا نذار . خودت کاری نکنی خدا هم نمیکنه . امام رضا هم خوبت نمیکنه . خودت باید بخوای . ک
چوپان: نمیدونم .
من: چند سالته ؟
چوپان: متولد ۴۴ ام .
من: بچه کجایی؟.
چوپان: تهران ، اومدم کنجیدجون زن گرفتم . تو بچه تهرونی ؟
من: نه بچه همینجام .
همراهش صداش کرد و رفتتد .