"
در قسمت اول این گفتار به این سوال پرداخته شد که آیا جنگ اوکراین دلایل قانعکننده دیگری جز نقشهی ثروتاندوزان برای افزودن به ثروتشان با فروش اسلحه و سایر مایحتاج جنگ و پساجنگ دارد؟ البته تقریبا همه اذعان دارند که فرمان به چنین جنگی جز از مغز و ذهنیات یک بیمار وحشی صفت که احتمالا تحت تاثیر مسکرات روسی هم بوده باشد صادر نمیشود و اینهم یکی از دلایلی میتواند باشد که ثابت میکند کسانیکه انتقال قدرت در روسیهی حاکم برمیراث شوروی را به افرادی چون یلتسین و پوتین تسهیل کردند گزیده انتخاب کردند! میگویند اولین کسیکه خبر فروپاشی شوروی را به بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا گزارش میدهد و تعهد خود به قراردادهای بینالمللی را به او اعلام میکند یلتسین بوده است. البته در ابتدا روسیه سعی کرد خود را به غرب نزدیک و با آنها روابط حسنه برقرار کند و مدتی هم چنین بود. ولی سالها بعد که دیدند تداوم جنگها بدون حضور قطب دوم آسان نیست این رابطه تغییر کرد!
قبل از فروپاشی شوروی و در دوران جنگ سرد معمولا جنگها بین طرفداران دو قطب جهانی و با پشتیبانی آن دو قطب از طرفداران خود ایجاد و ادامه پیدا میکرد. در آن میان جنگ ویتنام را میتوان نقطه عطفی در میان جنگهای شرق و غرب نامید. در آن جنگ زمانیکه مردم آمریکا فیلمهایی از وحشیگری سربازان خود در ویتنام را دیدند جو ضد جنگ در خود آمریکا بالا گرفت که نه تنها موجب پایان آن جنگ و عقبنشینی آمریکا از ویتنام شد بلکه بر اثر آن جو حکومت آمریکا دیگر قادر به ورود به جنگهای مشابه نبود. ولی از آنجا که زورپرستان و ثروتاندوزان راه دیگری برای افزودن به ثروت خود در نظر ندارند میبایست با نیرنگی جدید به جو ضدجنگ پایان میدادند!
معمولا دولتهایی که تشکیلاتی سیستماتیک و دوراندیش دارند برنامه های استراتژیک خود را برمبنای دورههای دراز مدت تنظیم میکنند ولی گاهی عکسالعملهای مردمی ممکنست موجب تغییر تاکتیکهای آنها شود. و همیشه برای هر طرحی جایگزین مناسب هم در بایگانی خود دارند.
انقلاب سال ۵۷ ایران یکی دیگر از وقایعی بود که برنامهی درازمدت استراتژیستهای سیستم ثروتساز بین المللی را تحت تاثیر قرار داد. آنانکه وضعیت سیاسی ایران را زیر نظر داشتند میتوانستند پیشبینی کنند که آن سیستم شاهنشاهی نمیتوانست زیاد دوام بیاورد و از وجود زمینههای یک انقلاب با خبر بودند. بنابرین میبایست طرحهای جایگزین خود را آماده کرده باشند.
از نظر مردم ایران آن حکومت شاهنشاهی دیگر با انتظارات آنان از آینده خود هماهنگ نبود و میبایست تغییر میکرد و آنچه اتفاق افتاد عکسالعمل طبیعی در مقابل یک سیستم فاسد بود که خودِ مردم ایران به یاری همدیگر برای نجات از فساد و دیکتاتوری موجود ایجاد کردند و بنا بر اعتمادی که به روحانیت داشتند یکی از مراجع تقلید انقلابی را که هماهنگی خود با اهداف انقلابی مردم و روشنفکران و دانشگاهیان با زبان خود اعلام کرده بود به رهبری پذیرفتند و رژیمی را که با پشتیبانی مستقیم قدرتهای بزرگی چون آمریکا و انگلیس حاکمیت پیدا کرده بود ساقط کردند. این از ذهنیات مردم انقلابی ایران در سال ۵۷ بود. ولی مردمی که در سایه سانسورهای طولانی از دنیای سیاست کثیف حاکم بر مراکز قدرت جهانی بیخبر بودند، مذاکرات سران مورد اعتماد خود با آن قدرتها برای تسهیل انتقال قدرت در ایران را طبیعی میپندانشتند و از آنچه پشت درهای بسته میگذشت خبر دقیقی نداشتند. دهها سال گذشت تا بعضی خبرهایی در مورد آن مذاکرات پشت پرده را بشنوند. مثلا اینکه گفته میشود یکی از شرطهایی که فرستاده آمریکا برای دولت انقلابی ایران تعیین میکند این بوده است که فلان شخص انقلابی معروف با تخصص اقتصادی نباید تصدی وزارت اقتصاد را بعهده بگیرد!
شاید در آنزمان، در نظر آن مذاکره کنندگان بیتجربه، آن شرط آنچنان اهمیتی نداشته که قبول نکنند! ولی اگر آن شخص کسی بوده باشد که معروف به تئوریسین انقلاب بوده و برنامههای اقتصادی خود را پایه و اساس سیاست آینده انقلاب میدانسته، هر انسان آگاه میبایست متوجه میشد که اجرای چنین شرطی یعنی تهی شدن انقلاب از یکی از هدفهای مهم آن! اگر قرار باشد شخص معروف به تئوریسین انقلاب اسلامی حذف شود، دیگر چه از آن انقلاب باقی میماند!؟
این شخص کسی بوده است که در
دولت موقت سمتی پیدا نکرد ولی بعدها، پس از بروز اختلافاتی در بین سران، برای مدتی کوتاه همان سمت اقتصادی به او سپرده شد و یکی از دلایلی که موجب انتخاب او با اکثریتی قوی بعنوان اولین رئیسجمهور شد اقدامات اقتصادی او در آن مدت کوتاه بود. ولی مردم ایران خبر نداشتند که انتخاب او مغایر خواست آمریکا و شرکا میباشد. و علت دوام نیافتن او در آن سمت را نیز درست متوجه نشدند.
و چه دقیق یکی از همراهان او گفت: " بدون بنی صدر در سطح رهبری، از انقلاب بهمن نمی شود دفاع کرد ".
درست اینجاست که متوجه یکی دیگر از برنامههای بایگانی شده آن باندهای ثروتساز میشویم که بموقع روی میز بازیگران قرار میگیرد!
آری، انقلاب انقلابست و اگر قرار باشد درست و دقیق انجام گیرد، حتما تغییرات بزرگی ایجاد خواهد کرد که ممکنست دلخواه همه نباشد. پس مخالفین اگر توانایی داشته باشند سعی خواهند کرد آنرا تبدیل به مطلوب خود کنند.
آگر قرار باشد یک انقلاب به آن اهمیت طبق برنامه پیش برود و موفق شود، لازمهاش اینست که متصدیان امر انقلاب با دقت زیاد، مطابق برنامههای پیشبینی شده، سیاستهای داخلی و خارجی کشور را پیاده کنند. اگر چنین دقتی اعمال نشود و سران انقلاب عکسالعمل این و آن بشوند و رهبری دست به کارهایی مخالف آنچه در منشور انقلاب بوده است انجام دهد که موجب شکاف بین انقلابیون شود نتیجه نامعلوم خواهد بود.
یکی از چنین اقدامات که موجب استعفای دولت موقت و تغییر در روند انقلاب شد تسخیر سفارت آمریکا در تهران و گروگان گرفتن دیپلماتهای آمریکایی بود و شکست اقدامات رئیسجمهور وقت آمریکا در آزاد کردن آنان!
همین کافی بود تا احساسات وطنپرستی آمریکاییها برانگیخته شود و، با احساس شکسته شدن غرورشان، در انتخابات پیش روی خود بجای رئیسجمهوری که مدعی حقوق بشر بود و بقول خودش در زمان ریاست جمهوری او حتی یک گلوله توپ از طرف ارتش آمریکا به هیچ کشوری شلیک نشد؛ به کسی رای دادند که قبلا در فیلمها در نقش کابویهای قدارهبند ظاهر میشد و چنان او را با هیبت تبلیغ کرده بودند که بعد چنین استنباط شد که حکومت ایران، از ترس اقدامات او، بلافاصله پس از انتخابش گروگانها را آزاد کرد! ولی باز سالها طول کشید تا مردم متوجه شوند آنهم برنامه ای بنام اکتبر سوپرایز بوده برای تغییر آن نوع رئیسجمهور و خنثی کردن جو ضدجنگ و آماده کردن صحنه برای جنگهای بیشتر!
چنانچه فرصتی باشد، در مطلب بعدی به راه حلهای احتمالی خواهم پرداخت.
No comments:
Post a Comment