"
وقوع جنگ بین اسرائیل و فلسطینیان برای هریک از طرفین معنایی متفاوت دارد.
از نظر فلسطینیان جنگ عبور از جهنم بسوی مرگ است. زندگی فلسطینیان را جز زندگی در جهنم نمیشود توصیف کرد. با وقوع جنگ آنان بطور گروهی کشته میشوند و از این زندگی جهنمی خلاصی پیدا میکنند.
از نظر اسرائیلیان وقوع جنگ زندگی آنان در بهشت موعودشان را به جهنم تبدیل میکند. آنان با انتقال به سرزمین موعودشان انتظار یک زندگی بهشتی داشتهاند و با کار و تلاش و کمکهایی که از طریق انتقالدهندهگانشان دریافت میکنند خواهان رفاه کامل در سرزمینهای زیبای منطقه هستند که با شروع چنین جنگهایی این بهشت مصنوعی به جهنم خانمانسوز تبدیل میشود. از اینروست که آنان تلخی جنگ را بسیار بیشتر از فلسطینیان احساس میکنند.
در چنین مواقعی فلسطینیان برای گریز از جنگ هیچ گزینهای جز مرگ و مرگاندن ندارند؛ نه راه فراری دارند و نه پناهگاهی که به آنجا پناه ببرند.
اسرائیلیان چون به قصد زندگی آسوده به آنجا آمدهاند سعی کردهاند وسائل رفاه و محافظت خود دربرابر مدعیان تملک سرزمینشان را فراهم کنند.
برای اسرائیلیان هم تقریبا راههای فرار بسته است چرا که در سرزمینهایی هم که از آنجا آمدهاند امنیت ندارند. نه آنانی که از اروپا رانده شدهاند تمایل به برگشت دارند و نه مهاجرین از کشورهایی مانند روسیه و ایران و آفریقا مساکن اولیه خود را برای برگشت مناسب میبینند. تنها جاهایی که در زمانهای بحرانی جنگ تمایل به رفتن پیدا میکردند اروپا و آمریکا بود که در آنجا هم با پدیده جدید ترورهای دستهجمعی روبرو هستند. از شگفتیهای این شرائط اینست که امر ترور یهودیان در اروپا و آمریکا را هم به فلسطینیان نسبت میدهند! درصورتیکه قاعدتا اگر فلسطینیان عاقل باشند نباید راه گریز آنان به کشورهای اولیه آنان را ببندند.
مجموعه این شرائط برای هر دو قشر ساکن این مناطق وضعیت ناپایداریست که هر از چندگاه منجر به فجایعی میشود که جهان را هم تحتتأثیر قرار میدهد.
در این میان جهان قریب یک قرن است که نظارهگر این وضعیت غیرانسانی در این منطقه است و تاکنون حرکت موثری، جز بازیهای سیاسی و شعارهایی که ریشه در تعصبات کور مذهبی دارد و بازیگرانی که هریک بنا بر مصالح و منافع خود در برافروختن آتش این جهنم شرکت دارند، دیده نشده است!
شگفتا که اینگونه جنگها در دنیای باصطلاح متمدن امروز امری عادی شده است و مردم روی کره زمین هرروزه نظارهگر چنان کشتار و ویرانگریهایی در کشورهای مختلف هستند که نمونههای آنرا در میان هیچیک از حیوانات ساکن زمین نمیبینند! درصورتیکه هیچ مردمی بطور عام نه خواستار جنگ هستند و نه تمایل به دیدن اینگونه وحشیگریها دارند.
این پدیده قدیمی بر روی کره زمین که در دورانهای مختلف اشکالی نو بخود گرفته است و بیشترین هزینهها را بر مردم تحمیل میکند هیچ توجیهی ندارد جز وجود یک بیماری مزمن دربین ملتها. این بیماری ریشه در خصوصیاتی از قبیل خودخواهی، ترس، طمع، تعصب، دروغ و بیتفاوتی دارد. زمانیکه چرایی این وضعیت را با مردم مطرح میکنیم معمولا جوابشان یک کلمه است: " سیاست "!
اگر واقعا جواب در سیاست است اولین متهم سیاسیون و مراکزیست که پرورش دهندگان اینگونه افراد هستند. شاید کلمه " سیاست " برای مردم درست معنا نشده باشد؛ ولی باید دید سیاسیون چه کردهاند و چه کسانی در امور سیاسی فعال هستند که مردم چنین برداشتی از سیاست دارند.
این وظیفه مراکز فرهنگی و نخبگان و سازندگان افکار عمومی است که راهی برای درمان این بیماری همگانی پیدا کنند. درعین حال وظیفه همه مردم است که ریشههای این بیماری را نزد خود هم جویا شوند و راه علاج آنرا بیابند.
تا زمانیکه ما مردم همدیگر را بعنوان کسانی که با کمک هم میتوانیم جهانی بهتر برای خود بسازیم تصور نکنیم و راههای چنین همکاریهایی را یاد نگیریم از شر اینگونه نابسامانیها خلاصی پیدا نخواهیم کرد و هر روز باید در این انتظار باشیم که شعلههای جنگ ما را هم گرفتار کند.
وقوع جنگ بین اسرائیل و فلسطینیان برای هریک از طرفین معنایی متفاوت دارد.
از نظر فلسطینیان جنگ عبور از جهنم بسوی مرگ است. زندگی فلسطینیان را جز زندگی در جهنم نمیشود توصیف کرد. با وقوع جنگ آنان بطور گروهی کشته میشوند و از این زندگی جهنمی خلاصی پیدا میکنند.
از نظر اسرائیلیان وقوع جنگ زندگی آنان در بهشت موعودشان را به جهنم تبدیل میکند. آنان با انتقال به سرزمین موعودشان انتظار یک زندگی بهشتی داشتهاند و با کار و تلاش و کمکهایی که از طریق انتقالدهندهگانشان دریافت میکنند خواهان رفاه کامل در سرزمینهای زیبای منطقه هستند که با شروع چنین جنگهایی این بهشت مصنوعی به جهنم خانمانسوز تبدیل میشود. از اینروست که آنان تلخی جنگ را بسیار بیشتر از فلسطینیان احساس میکنند.
در چنین مواقعی فلسطینیان برای گریز از جنگ هیچ گزینهای جز مرگ و مرگاندن ندارند؛ نه راه فراری دارند و نه پناهگاهی که به آنجا پناه ببرند.
اسرائیلیان چون به قصد زندگی آسوده به آنجا آمدهاند سعی کردهاند وسائل رفاه و محافظت خود دربرابر مدعیان تملک سرزمینشان را فراهم کنند.
برای اسرائیلیان هم تقریبا راههای فرار بسته است چرا که در سرزمینهایی هم که از آنجا آمدهاند امنیت ندارند. نه آنانی که از اروپا رانده شدهاند تمایل به برگشت دارند و نه مهاجرین از کشورهایی مانند روسیه و ایران و آفریقا مساکن اولیه خود را برای برگشت مناسب میبینند. تنها جاهایی که در زمانهای بحرانی جنگ تمایل به رفتن پیدا میکردند اروپا و آمریکا بود که در آنجا هم با پدیده جدید ترورهای دستهجمعی روبرو هستند. از شگفتیهای این شرائط اینست که امر ترور یهودیان در اروپا و آمریکا را هم به فلسطینیان نسبت میدهند! درصورتیکه قاعدتا اگر فلسطینیان عاقل باشند نباید راه گریز آنان به کشورهای اولیه آنان را ببندند.
مجموعه این شرائط برای هر دو قشر ساکن این مناطق وضعیت ناپایداریست که هر از چندگاه منجر به فجایعی میشود که جهان را هم تحتتأثیر قرار میدهد.
در این میان جهان قریب یک قرن است که نظارهگر این وضعیت غیرانسانی در این منطقه است و تاکنون حرکت موثری، جز بازیهای سیاسی و شعارهایی که ریشه در تعصبات کور مذهبی دارد و بازیگرانی که هریک بنا بر مصالح و منافع خود در برافروختن آتش این جهنم شرکت دارند، دیده نشده است!
شگفتا که اینگونه جنگها در دنیای باصطلاح متمدن امروز امری عادی شده است و مردم روی کره زمین هرروزه نظارهگر چنان کشتار و ویرانگریهایی در کشورهای مختلف هستند که نمونههای آنرا در میان هیچیک از حیوانات ساکن زمین نمیبینند! درصورتیکه هیچ مردمی بطور عام نه خواستار جنگ هستند و نه تمایل به دیدن اینگونه وحشیگریها دارند.
این پدیده قدیمی بر روی کره زمین که در دورانهای مختلف اشکالی نو بخود گرفته است و بیشترین هزینهها را بر مردم تحمیل میکند هیچ توجیهی ندارد جز وجود یک بیماری مزمن دربین ملتها. این بیماری ریشه در خصوصیاتی از قبیل خودخواهی، ترس، طمع، تعصب، دروغ و بیتفاوتی دارد. زمانیکه چرایی این وضعیت را با مردم مطرح میکنیم معمولا جوابشان یک کلمه است: " سیاست "!
اگر واقعا جواب در سیاست است اولین متهم سیاسیون و مراکزیست که پرورش دهندگان اینگونه افراد هستند. شاید کلمه " سیاست " برای مردم درست معنا نشده باشد؛ ولی باید دید سیاسیون چه کردهاند و چه کسانی در امور سیاسی فعال هستند که مردم چنین برداشتی از سیاست دارند.
این وظیفه مراکز فرهنگی و نخبگان و سازندگان افکار عمومی است که راهی برای درمان این بیماری همگانی پیدا کنند. درعین حال وظیفه همه مردم است که ریشههای این بیماری را نزد خود هم جویا شوند و راه علاج آنرا بیابند.
تا زمانیکه ما مردم همدیگر را بعنوان کسانی که با کمک هم میتوانیم جهانی بهتر برای خود بسازیم تصور نکنیم و راههای چنین همکاریهایی را یاد نگیریم از شر اینگونه نابسامانیها خلاصی پیدا نخواهیم کرد و هر روز باید در این انتظار باشیم که شعلههای جنگ ما را هم گرفتار کند.
No comments:
Post a Comment