مردم ایران سالهاست به ناکارآمدی نظام حاکم و بيراهه رفتن آن پی بردهاند و نیاز به تغییر آنرا بدرستی درک کردهاند. ولی زمانیکه در مورد حرکت بسوی تغییر صحبت میشود یک سوال بزرگ برای همه مطرح است و آن اینستکه چگونه و با کدام رهبریت؟!
از مخالفین انقلاب ۵۷ که بگذریم، یعنی طرفداران سلطنت مطلقه، که اقلیت بودن آنها در خود انقلاب مشخص شد؛ سایر مخالفتها از همان دوران دولت موقت شروع شد تا سال ۶۰ که با برکناری اولین و آخرین رئیسجمهور منتخب به اوج خود رسید. از آن تاریخ تاکنون، یعنی حدود ۴۵ سال، مخالفین نظام بفکر تغییر بودهاند. بسیاری از مخالفین از دنیا رفتهاند اما چندین برابر تعداد آنان به جمع مخالفین پیوستهاند. امروز حتی تقریبا همه نزدیکان نظام هم معتقدند این وضعیت قابل دوام نمیباشد.
در چرایی دوام این نظام تاکنون، علیرغم اینهمه مخالفتها، حرف و حديث زیاد بوده است ولی یک واقعیتی که تاکنون به آن پرداخته نشده ولی در سالهای اخیر در ادبیات خود نظام هم خودنمایی کرده است مسئلهای بنام "نفوذ" است.
نفوذ در دستگاههای تصمیمگیری و در ذهنیات ایرانیان امر تازهای نیست و میتوان گفت در تاریخ معاصر قدمت حدود ۱۵۰ ساله دارد.
این نفوذ از زمانی شروع شده است که چشم طمع غربیان به منابع ثروت شرقیان گشوده شد درحالیکه شرقیان، از جمله ایرانیان، هنوز غرق در خرافات و مدلهای حکومتی ملوکالطوایفی بوده و همین نفوذ خارجی و عدم انسجام داخلی مانع از ورود ایرانیان به دوران مدرن حکمرانی و روشهای علمی کشورداری بوده است.
در سال ۵۷ انقلاب ایرانیان برعلیه نظام شاهنشاهی نبود، بلکه در مخالفت با نظام سلطه بود که بر نظام پادشاهی ایران هم تسلط پیدا کرده بود و شاه را هم تبدیل کرده بود به مهرهای بیاراده و اختیار. اوج این بیارادگی را در چند جمله از آخرین مکالمه آخرین شاه با آخرین رئیس ستاد ارتش شاهنشاهی در فرودگاه مهرآباد میشود دید که متاسفانه خیلی کم به آن پرداخته شده است! ارتشبد قرهباغی میگوید در پای هواپیما از اعلیحضرت تقاضا کردم با توجه به وضع ارتش و مملکت در مورد رفتن خود از ایران تجدید نظر کنند و شاه در جواب میگوید: "چی میگی آقا! سفیر آمریکا از من ساعت خروجم را میخواهد!" (نقل به مضمون)
اکنون پس از نیم قرن از آن تاریخ، پس از افشای بعضی مدارک و شنیدن بعضی از سخنان دستاندرکاران آنزمان، میشود حدس زد که تعیین ساعت آن خروج، تعیین ساعت ورودی را هم بدنبال داشته است. همین دیروز سخنان اولین رئیسجمهور منتخب بازپخش شد که میگوید فلانی که قانونا حق دخالت در امور اجرایی را نداشت، بدون اطلاعِ حتی رئیسجمهور، درحال مذاکره با طرفهای آمریکایی بوده است!
همانگونه که عرض کردم انقلاب ۵۷ علیه نظام سلطه بود و قدرت مسلط هم آمریکا بود و در آنزمان اینکه برای انتقال حاکميت با آمریکائیان صحبت شود طبیعی مینمود ولی ایرانیان نمیدانستند که عدهای درحال گفتگوهای پشتپرده و محرمانه هستند که حتی فردی مانند آقای ابوالحسن بنیصدر هم، که به تئوریسین انقلاب معروف بود، از آن گفتگوها خبر نداشته است! این گفتگوها نمیتوانسته چیزی باشد جز انتقال قدرت به فرد مورد تایید طرفین.
این داستان نفوذ را باید از همانزمان دنبال کرد تا به امروز و به این مهم توجه کرد که کسانیکه با این ظرافت و دقت در امر ادامه سلطه خود بر کشوری برنامهریزی میکنند، حتما به این آسانی حاضر نیستند به سلطه خود پایان بدهند.
در زمان انقلاب ۵۷ هم معروف بود که همراستا با حقوق بشر کارتری، آمریکائیان متوجه شده بودند که حکومت شاه قابل دوام نیست و شاه دیگر کارایی مورد نظر آنان را ندارد. بدیهیاست که در آن شرایط فکری هم برای بعد از شاه کرده بوده باشند و این آنچیزیست که امثال من جوان آنزمان که در جریان سیاست کثیف حاکم بر جهان نبودیم نمیتوانستیم متوجه باشیم. در آنزمان چنان تغییرات گامبگام را طبیعی شکل دادند که زمانیکه در دوره نخستوزیری بختیار اعلام حکومت نظامی شد و آقای خمینی مردم را به مقاومت خواند، پاسخ او به اصرار آقای طالقانی مبنی بر عدم مقاومت و جلوگیری از وارد شدن تلفات به مردم این بود که: " اگر دستور از جای دیگر باشد چی؟!" آنروز تلقی بسیاری این بود که دستور دهنده احتمالا امام زمان است! همین جمله موجب دستبرداشتنِ آقای طالقانی از اصرار خود شد، اگرچه او بعنوان یک روحانی کارکشته میدانسته که اینگونه کارکردِ امامزمانی وجود ندارد، ولی همان مقاومت منجر شد به سقوط دولت بختیار و انتقال قدرت در شرایط بلبشویی انقلابی.
بارها نوشتهام که سیاست حاکم بر ایران، ایرانی نیست. دلیلش را در این میدیدم که هیچکاری انجام نمیشود که سود ایرانیان در آن باشد بلکه همه تصمیمات مهم در راستای منافع دیگرانی بوده که به سلطه خود ادامه دادهاند.
مسلما گذار از نظام سلطه آسان نیست و سلطهگر هم، با علم بر غیرقابل تداوم بودن این نظام، حتما در صدد ایجاد وضعیت بلبشویی دیگریست تا جایگزینی بیابد تداومبخش سلطهاش.
ممکنست افرادی این نگاه را بهپای تئوری توطئه بگذارند و رد کنند؛ ولی گاهی رد کردن تئوری توطئه خود یک توطئه است.
در نوشتهای دیگر عدم موفقیت ایرانیان در هماهنگ شدن برای تغییر را نوعی تلسم نامیدهام که آن تلسم را هم به همین موضوع سلطه و نفوذ بیگانه مرتبط دانستهام.
حالا جمهوریخواهان آزادیخواه میخواهند این تلسم را بشکنند. ولی تاثیر سیاسی _فرهنگی طولانیمدت نظام سلطه، همزمان با اعمال شدید سانسورهای همهجانبه و محدودیتهای شدیدی که بر فعالین سیاسی اعمال شده است، شرایطی آفریده است که هماهنگ شدن همه گروههای اپوزیسیون از جمله آزادیخواهان جمهوریخواه در داخل و خارج کشور را دشوار کرده است. هدف جمهوریخواهان اینست که با اتحاد و همکاری موفق به ایجاد کنگرهای ملی شوند تا این کنگره راه نجات کشور از نظام سلطه و برقراری نظمی جدید بر اساس رای و نظر آحاد مردم از همه جای کشور را هموار سازد.
مشکل گردهمایی این گروههای سیاسی برای تشکیل کنگره ملی گسترده، که ناشی از عدم توسعه سیاسی در دوران تاریک سلطهگری میباشد، یک راه حل دارد؛ و آن اینست که با ادقام باهم گروههای بزرگ تشکیلدهند و بهتر اینکه خود را در قالب احزاب تعریف کنند و همه احزاب و گروههای ملی جمهوریخواه در ترکیب یک جبهه متشکل شده و تصمیمات خود را، که منعکس کننده اراده ملت باشد، جبههای و بنام همه اعلام کنند.
در تعریف سیاسی جبهه آمده است : " گروه متحدی از احزاب یا سازمانهای گوناگون که در جهت اهداف سیاسی مشترکی فعالیت می کنند. "
پس جبهه، آنطور که بعضی دوستان تعریف میکنند، خودش یک حزب نیست. مجموعهای از احزاب و سازمانها و گروههاست که برای رسیدن به هدف یا اهداف مشترکی با هم همکاری میکنند.
ما در ایران "جبههملی" را داریم که در نزد اکثریت مردم از خوشنامی برخوردار است و یک میراث ارزشمند میباشد که میتواند در اين موقعیت نقش مهمی ایفا کند. فقط برای اینکه بتواند چنین وظیفهای را برعهده گیرد لازمست تقویت شود و توسعه یابد. تقویت آن تشکیل احزاب و سازمانها و بهم پیوستن در آنست. و شرط توسعه آن در اینست که از شکلی که بعضی آنرا حزبی خاص بپندارند خارج شود، و تشکیلاتش شامل نمایندگان احزاب و سازمانها باشد و دارای یک کادر اداری بیطرف با مدیریتی که خود در رقابتهای سیاسی و جانبداری از افراد یا احزاب و سازمانهای خاص شرکت نکند؛ همراه با سخنگو یا سخنگویانی که منعکس کننده نظر جبهه باشند.
با توجه به نقش تاریخی ایرانیان در گسترش فرهنگ نوعدوستی و عدالتگستری، این انتظار از ایران باستانی وجود دارد که پایهگذار نظمی نو در جهان متمدن نوین باشد و جبههملی ایران باید خود را مستعد ایفای چنین نقشی نماید.
این جبهه تا رسیدن به هدف اولیه خود، که برقراری یک سیستم دموکراتیک دلخواه در کشور است، به فعالیت ادامه میدهد و پس از اجرای انتخابات برای تصویب قانون اساسی جدید و تشکیل مجلس یا مجالس ملی و یک دولت غیرمتمرکز میتواند با نظر احزاب و سازمانهای تشکیل دهنده وظایف آینده خود را تعریف نماید.
بدیهیاست برای اینکه دوباره وارد بازیهای نظام سلطه نشویم کاری بسیار سخت بر عهده این جبهه است.
موفقیت این جبهه، علاوه بر بیداری وژدان عمومی داخل کشور، در گرو جذب افکار عمومی جهانی است تا با کمک افکارعمومی جهانی مجبور به کوتاه آمدن از حقوق ملی نشده و سیاستی در پیش گیرد در راستای اصول انسانی و اهداف دور و نزدیک جامعه جهانی. اکنون جهان مواجه است با بحرانهای انسانی و محیط زیستی که بیشتر آنها ناشی از بحرانهای سیاسی میباشد که عامل مهم آن همانست که مشهور است به "سیاست کثیف" (dirty politics ). این سیاست، که عامل جنگهای ویرانگر و ننگین جاری میباشد، درصورت تداوم منجر به چنان تغییرات زيست محیطی و بحرانهای اخلاقی خواهد شد که موجودیت زندگی بر روی زمین را به مخاطره میاندازد! درحالیکه، در صورت اصلاح، میشود آیندهای برای بشریت رقم زد که نوید بخش شادی دائمی برای همه آحاد مردم در سراسر گیتی باشد. با این هدف، این جبهه میتواند گفتار و کردار خود را در این راستا تعریف و تنظیم نماید.
امید است که مردم ایران و جهان، که تشنه تغییرات اساسی در روند مدیریت جهانی بگونهای که ارتباطات دوستانه و سازنده منجر به تشکیل اتحادیههای منطقهای و گسترش آنها بسوی اتحادیهای جهانی که متضمن توسعه همهجانبه جامعه جهانی باشد، هستند؛ با پشتیبانی خود بتوانند وظیفه خود در راستای نجات خود و جهان از بحرانهای موجود را متقبل و یاری دهنده ایرانیان آزادیخواه در ایفای نقش عدالتگستری تاریخی خود باشند.
یاریگرفتن از نخبگان فکری و فرهنگی جهان میتواند تسهیل کننده این تحول جهانی باشد.