وانشان

وانشان

Thursday, 11 March 2010

مرد جو پله بیرین یو آهااااااااای!

  با سپری شدن زمستان کشاورزان وانشان به استقبال سال نو میروند . یکی از کارهای آنها در این زمان تمیز کردن جوی آب قناتهاست که به " جو ور رفتن " معروف است . جمعه گذشته جوی آب قنات فلق را ور رفته اند . این خبر مرا به یاد روزی انداخت که خدا بیامرز پدرم برای اولین بار من را هم مرد بحساب آورد و سایر مردان جوی هم قبول کردند که منهم میتوانم پا به پای آنان کار کنم و یک مرد حساب شوم . آنروزها در وانشان بلند گو نبود ولی صدای مردان وانشان احتیاج به بلند گو نداشت . صبح روزیکه چند نفر از پیشتازان تصمیم به جو روبی میگرفتند یکنفرشان میرفت بالای بام امامزاده و چند بار جار میزد " مرد جو پله و یا مرغون و یا مرد جو دیه بیرین یو آهاااااااای " . همین کافی بود تا آنان که میدانستند نوبتشان هست آماده میشدند . آنروز مادر خدا بیامرزم هم سفرۀ مخصوص نهار را که معمولا " خاگینه " بود آماده کرد و به کول من بست . خاگینه همانست که امروز" کوکو سبزی " مینامیم ولی این کجا و آن کجا ! بعد از چند ساعت جوی روفتن زمانیکه اعلام وقت ناهار شد ، در طول مسیر کنار هم  نشستیم و مشغول خوردن آن نان و آن خاگینه شدیم . فکر نمیکنم از آنروز تا کنون که بیش از چهل سال میگذرد ، در بهترین رستورانها و مهمانیهای رسمی و غیر رسمی که در چند شهر اروپا و ایران غذا خورده ام ، غذایی با آن لذت خورده باشم . آنروز زمانی که من سر جوی رسیدم ، از " گلتاق" تا " ولگا برکوچ " را مردها مشغول بودند و من از سر " ولگا چهارده گیریه " شروع کردم . پدرم هم آمده بود که مطمئن شود من از عهدۀ کار بر می آیم و پس از اطمینان ، من را در بین مردان رها کرد و رفت تا خودش کارهای سخت تر را انجام دهد . آن روز ، پدرم هم حتما احساس تازه ای داشته است . برای اولین بار بود که به قول مردم عزیز کرده اش را که تا آنزمان جز درس خواندن و کارهای سبک به او نسپرده بوده ، مامور یک کار تمام روز پا به پای سایر مردان میکرد . دوست داشتم وانشان بودم و یک بار دیگر تجربه آنروز را تکرار می کردم . به امید چنان روزی دیگر .   

No comments:

Post a Comment