وانشان

وانشان

Thursday, 3 January 2013

خاطرات من و جبهه ( خطور خاطره های پیشین ) :

   دیدن احمد که از بچه های لشکر 21 بود  یاد آور دو خاطره از این لشکر بود ؛ یکی قبل از انقلاب و یکی بعد از انقلاب . این لشکر 21 تشکیل شده از دو لشکری که گارد شاهنشاهی بودند . گارد جاویدان که مقرش در لویزان بود و یک لشکر زرهی که در شرق تهران مستقر بود . هر دو مجهز بودند به تانکهای چیفتن که از انگلیس خریداری شده بودند و منهم دورۀ سیستمهای برق و الکترونیک اینها را در انگلیس دیده بودم . قبل از انقلاب زمانی که زمزمه هایی از انقلاب شروع شده بود و منهم با معدود همفکرها در ارتش با احتیاط بسیار صحبت از انقلاب می کردیم مایل بودم از درون گارد جاویدان مطلع شوم . تا اینکه به بهانۀ کار آموزی عملی همراه متخصصین انگلیسی که در آنزمان مسئول تعمیر و نگهداری این تانکها در ایران بودند ، زمانی که اکیپ انگلیسی مستقر در گارد جاویدان به کمک ردۀ بالاتر تعمیرات نیازمند شدند و از انگلیسیهای مستقر در محلی که من بودم کمک خواستند ، به گارد جاویدان رفتم و ضمن کار حالات و اخلاقیات پرسنل را زیر نظر داشتم . مخصوصا چون من همراه انگلیسیها بودم توجه خاصی به من می کردند و هنگام نهار هم همراه افسران به ناهار خوری آنان می رفتم و امکان دیدن تمام افسران را پیدا می کردم . در زمان حکومت نظامی هم با همین روش به لشکر زرهی مستقر در شرق تهران رفتم . در آنزمان این لشکر با تانکها در شهر مستقر می شدند و من سعی کردم با درجه داران و سر بازانی که خدمه تانکها بودند صحبت کنم و از ماموریتهای آنها در حکومت نظامی سوال کنم . پرسنل گارد را از مناطقی از ایران استخدام کرده بودند و طوری گزینش کرده بودند که از فرمانبرداری آنها از نظام مطمئن باشند ولی من در همین صحبتها متوجه شدم که اگر چه ظاهری منضبط و با دیسیپلین دارند بسیاری از آنها حاضر نیستند به مردم حمله کنند . و بعد از این بود که به دوستان همفکر گفتم کار شاه تمام است اگر مردم ایستادگی کنند . چون شاه متکی به ارتش است ولی ارتش بخاطر شاه با مردم نخواهد جنگید .
            و درست همان روزهای اوج انقلاب بود که همین اتفاق هم افتاد و زمانی که مردم بطور دسته جمعی وارد خیابانها شدند خدمه و فرماندهان همین تانکها بدون هیچگونه شلیک جنگ افزارهای آماده بکار تانکها خود تسلیم مردم شدند . فکر می کنم روز 21 بهمن بود که دوستان خبر دادند چند دستگاه تانک چیفتن دست مردم و بچه های نیروی هوایی افتاده ولی نمیتوانند استفاده کنند . آنروز من در غرب تهران بودم و این تانکها در شرق تهران بودند . آنزمان مجرد بودم از همسایه خدا حافظی کردم و گفتم من باید برم کمک بچه های نیروی هوایی در شرق اگر نیومدم ممکن است توی درگیریها گرفتار شده باشم . تقریبا فاصله غرب به شرق را پیاده رفتم و خودم را  به پادگان نیروی هوایی رساندم . تقریبا همه شرق تهران در دست مردم مسلح و بچه های نیروی هوایی بود خود را معرفی کردم و گفتم برای تانکها اومدم . یکدستگاه جیپ با راننده و دونفر از درجه داران مسلح من را به تانکها رساندند ولی هیچیک از تانکها روشن نشد چون باطریهاشون خالی شده بود . دو دستگاه تانک در دو خیابان مختلف رها شده بودند که عده ای از مردم ریخته بودند روی آنها و با استفاده از دیلمهای موجود در جعبه های تانک بجان تانک افتاده بودند و شیشه های منشورهای دیده بانی و پریسکوپهای آنرا می شکستند . آنجا عصبانی شدم و داد زدم حالا دیگه مال خودمونه چرا می شکنید ؟! آنزمان اون مردم انقلابی فکر نمیکردند که ممکن است اینها روزی بکار بیاند . چند ماه از این ماجرا گذشت و در طول این مدت که ارتش تقریبا بصورت نیمه تعطیل درآمده بود همۀ ادوات جنگی هم در پادگانها خوابیده بودند . تازه زمزمه های اختلاف با عراق و مسائل کردستان شروع شده بود . منهم در یگان خودم و در محل کارخانجات درگیر مسائل روزمره بودم که بفکر افتادم که اگر جنگی شروع بشه همه تانکها خوابیده اند و کارایی نخواهند داشت . تعمیر و نگهداری این تانکها هم تا قبل از انقلاب در دست انگلیسیها بود که همزمان با انقلاب ایران را ترک کرده بودند . تا مدتی سلسله مراتب فرماندهی هم مختل شده بود و تکلیف ارتش درست روشن نبود .  طی نامه ای که به فرمانده نیروی زمینی ارسال شد نوشتم که اگر جنگ شروع شود مهمترین سلاح ارتش که تانکها باشد همه از کار افتاده اند و باید برای راه اندازی آنها هماهنگی ایجاد شود . در نهایت فرمانده نیروی زمینی خودم را احضار کرد . در دفتر فرمانده در انتظار نشسته بودم که متوجه شدم وقت فرمانده نیرو را کسانی با مراجعاتشان برای کارهای پیش پا افتاده می گیرند و فرمانده هم فاقد اقتدار است . با عصبانیت به آجودان گفتم این چه وضعی است ؟! اگر قرار باشد فرمانده به اینگونه مسائل بپردازد حتما فرصت پرداختن به مشکلاتی که من در نامه مطرح کرده ام  ندارد ! آنروزها منهم مثل خیلی از جوانهای انقلابی کمی تند روی می کردم و چون نامه ای که نوشته بودم روی میز فرمانده بود از آجودان خواستم از فرمانده درخواست کند که نامۀ من را به معاون لجستیک نیرو ارجاع دهد که بتوانم با فرصت بیشتر با او موضوع را مطرح کنم . او هم چنین کرد و نامه را که ذیل آن فرمانده به معا ونش دستور رسیدگی داده بود از او اخذ و به من داد و منهم به آن معاونت رفتم . آنجا بود که متوجه شدم جمع و جور کردن این ارتش که حالا در دست انقلابیون بی تجربه افتاده است به آن آسانی که من فکر میکردم نخواهد بود .  این دومین بار بود که در طول خدمت کوتاهم در ارتش به مقر فرماندهی احضار میشدم ولی ظاهر  ستاد فرماندهی که اینبار دیدم نسبت به آنچه که قبلا دیده بودم زمین تا آسمان بود . بار اول زمانی بود قبل از انقلاب که بخاطر ساخت یک سیستم کنترل الکتریکی برای همین تانکها که آنرا اختراع نامیده بودند احضار شده بودم که بدستور فرمانده وقت نیروی زمینی مبلغ دوهزار تومان جایزه به من داده شود . چیزی که خودم آنزمان تصورش را هم نکرده بودم . حقوق ماهانه آنزمان من شاید زیر پانصد تومان بود .  موضوع از این قرار بود که انگلیسیها پیشنهاد کرده بودند برای تانکهایی که ساخت خودشان بود مشکلی پیش می آید که با نصب یک سیستمی که نرخش را هم معلوم کرده بودند قابل رفع است . قیمت مورد درخواست را به من نگفته بودند ولی موضوع از طریق سلسله مراتب برای بررسی به من ابلاغ شد . من موضوع را مطالعه کردم و گفتم لازم نیست خریداری شود خودم با همین قطعات موجود میسازم . یک نمونه را ساختم و ارائه دادم . بعدها به من گفتند مرکز زرهی شیراز هم یک نمونه ساخته و قرار شد هر دو نمونه بررسی و یکی انتخاب بشه . آنزمان اولین سالهای خدمت من بود که هنوز خبری از سیاستهای حاکم بر ارتش و رقابتها برای مطرح شدن و مقام گرفتن نداشتم و آن بچه دهاتی که اول برای خدمت سربازی به شهر آمده بود و برای فرار از مشقات سربازی بطور اتفاقی به استخدام ارتش درآمد تا برای آموزش برق و الکترونیک به انگلستان برود تا آنزمان زیاد تغییر نکرده بود و آن سادگی و اخلاص یک فرد دهاتی را همراه داشت . شاید همین سادگی بوده که او را از آن چالۀ سربازی در آورد تا به چاه نظامی شدن بیندازد . آنروز یکی از فرماندهان زرنگ مامور شد تا با من به شیراز بیاید . آنجا متوجه شدم که موضوع را خیلی مهم تلقی کرده اند و گروهی از مهندسین مرکز الکترونیک شیراز را هم دعوت کرده بودند تا در قضاوت شرکت کنند . کمیسونی تشکیل شد و دستگاه بررسی شد و نمونه ساخت من تایید شد و اعلام شد که نمونه ساخت مرکز زرهی کارایی ندارد . نتیجۀ کمیسون در جلسه ای با حضور فرمانده مرکز زرهی که افسری پر ابهت بود اعلام شد تا صورتجلسه مربوطه تنظیم و به نیروی زمینی ارسال شود . با اعلام نتیجه ، عکس العمل فرمانده مرکز برای من خیلی تعجب آور بود . ایشان گفتند نه امکان ندارد !! گفت من به فرماندهی نیرو گفته ام که ما این اختراع را کرده ایم حالا چطور میشه بگیم کارآیی ندارد !  من دهاتی هم که حرفی نمیتوانستم بزنم ولی آن فرمانده زرنگ وارد عمل شد و حساب میلیونها تومان خسارتی به میان آورد که اگر این سیستم عمل نکند بوجود می آورد . تا در نهایت تصمیم گرفته شد که به بالا اعلام کنند که هر دو نمونه خوب است ولی نمونه ای که من ساخته ام استفاده شود . پس از مراجعت به تهران با توجه به ناراحتی شدیدم نسبت به اینکه چرا امور مملکت باید اینجور حل و فصل شود دست به قلم شدم و بطور مفصل آنچه اتفاق افتاد را نوشتم و گزارش کردم و در پایان چنین نظر دادم که اصولا این سیستم تاثیر مهمی بر عملکرد تانک ندارد و احتمالا انگلیسیها هم بخاطر پول بیشتر گرفتن این پیشنهاد را داده اند . این بود که بعد از مدتی آن جایزه دو هزار تومانی را به من دادند و کل موضوع هم بایگانی شد .
    خاطره دیگر من از این لشکر برمی گردد به شروع جنگ . شاید کمی قبل از شروع جنگ . همانطور که قبلا پیش بینی کرده بودم اگر قرار میشد ارتش وارد عملیات بشه بسیاری از ادوات جنگی موجود  بعلت بلاتکلیفی و عدم رسیدگی قابل استفاده نخواهد بود . این موضوع زمانی آشکار شد که عراق شروع کرد به شاخ و شونه کشیدن و رئیس جمهور وقت از ارتش خواسته بود آماده بشه . آنوقت متوجه شدند که نیروی زمینی هیچ آمادگی ندارد . یکی از مشکلات عمده این بود که عده ای از پرسنل اخراج شده بودند و یا استعفا داده بودند و بسیاری هم در آن نابسامانی انتقالی گرفته بودند و رفته بودند هر جا دوست داشتند . و این باعث از هم پاشیدگی شده بود . حتی پرسنل تعمیر و نگهداری این تانکها هم که دوره های مربوطه را گذرانده بودند پراکنده شده بودند و یگانها فاقد متخصص بودند . به ما گفتند رییس جمهور دستور داده تعمیرات یکی از یگانها سریعا شروع شود و سایر یگانها هم بیایند یاد بگیرند که همه چنین کنند . اولین یگان انتخابی هم همین لشکر 21 شد و منهم با یک اکیپ مامور اینکار شدم . با توجه به روحیۀ خوبی که در آنزمان پرسنل داشتند و غرور ایرانی برای دفاع از وطن ، شب و روز کار شد تا کم کم تانکها آماده شدند و بطرف جبهه حرکت کردند . متاسفانه بعدها شنیدم که همین لشکر که با آنهمه مشقت آماده شد با عجله اقدام به ضد حمله در برابر نیروهای مجهز عراق می کند و بسیاری از همین تانکها هم تلف شده بودند و چند افسر و درجه دار مجرب هم که از همان پرسنل گارد جاویدان بودند شهید شده بودند . با رفتن احمد همۀ این وقایع دوباره دربرابر ذهن من قرار گرفتند و گذشتند .  

No comments:

Post a Comment